کاوه سعیدی ـــ
۵ – سپهسالار وندا هرمزد که مردی رزمی و پهلوان و دوربین و نیکاندیش بود، پاسخ سران گروه را، مؤکول به کسب تکلیف از اسپهبد شروین، فرمانروای هزارجریب مینماید. پس چگونگی را با اسپهبد شروین و اسپهبد شهریار یکم و اسپهبد ولاش در میان گذارد ه، در یک نشست با آنان پاسخ همکاری و وفاداری میگیرد و پیمان میبندند که به یک قیام همگانی اقدام نمایند و طرحی ریخته، قرار میگذارند که در یک روز و ساعت معین، هر عربی که به چشمشان افتد از میان بردارند و سپهسالار وندا هرمزد، مدیریت و مسؤولیت این قیام را بر عهده میگیرد، و اینسان مقرر میدارند که در ساعتی معین همه مردم از کوچک و بزرگ و مرد و زن با هر وسیله و حربهای، که تهیه آن برایشان ممکن باشد، یکی از عمال خلافت یا افراد عرب را بکشند و در شب موعود، آتشهائی به علامت آغاز قیام، برسر کوهها برافروزند.
پس وندا هرمزد در روز و ساعت مقرر، با گروهی از سپاهیان، از مقر خود که هرمزدآباد بود، بیرون آمده، نخست به پادگان تازیان میتازد و تمامی سپاه عرب را که در آنجا بودند از دم تیغ میگذراند و دیگران نیز هر یک در حوزه خود هر عربی را که در شهرها و دهات، در کوی و برزن و بازار و مسجد و گرمابه مییابند به قتل میرسانند و کار را بهجائی میرسانند که نوشتهاند که زنان طبرستانی که اسلام آورده و به وصلت اعراب درآمده بودند، ریش شوهران مسلمان خود را گرفته از خانه بیرون میآوردند و به دست شورشیان میسپردند تا گردن بزنند و بدین ترتیب در عرض یک روز دمار از تازیان درمیآورند و آنان که از دست شورشیان فرار کرده و از ترس به درون جنگلهای اطراف پناه برده بودند، به نحوی، خود طعمه درندگان جنگلی شده، جان بدر نمیبرند.
بنا بر نوشتههای اولیاءالة آملی و میرظهیرالدین مرعشی (تاریخ طبرستان پس از اسلام)، تعداد طبرستانیهائی که در این قیام یک روزه شرکت کرده بودند، چهلهزار نفر بودند و تعداد کشتهشدگان عرب را، سی و پنج هزار نفر ذکر کردهاند و نوشتهاند که در این قیام، بیشتر سرداران عرب که در طبرستان بودند، کشته میشوند و پس از این قیام، حتی یک نفر عرب هم در طبرستان باقی نمیماند و تمامی طبرستان به دست مردم طبرستانی میافتد و اسپهبدان هر یک در مقر فرمانروائی اصلی خود مستقر میگردند.
عامل خلیفه، در شهر ری، چگونگی این قیام را به مهدی خلیفه گذارش میدهد که سخت خشمگین میگردد و فورأ سردار معروف خود، سالم فرغانی (معروف به شیطان فرغانی) را مأمور سرکوبی شورشیان طبرستان مینماید و دستور میدهد که بدون فوت وقت براه بیافتد. سالم که از معروفترین سرداران عرب به شمار میرفت، پهلوانی بود نیرومند و بیباک و زبردست که مینویسند در نبرد و رزمآزمائی با هزار مرد برابر بود و به همین مناسبت، در نزد خلیفه مقامی بلند و ارجمند داشت و همیشه به هزار جامه سرافزار میگردید (تاریخ طبرستان پس از اسلام). سالم فرغانی با سپاهی بسیار روانه میشود و از نزدیکترین راه خود را به طبرستان میرساند و به نزدیکیهای شهر ساری میرسد از سوی دیگر، اسپهبد شروین (پادشاه هزارجریب و فرمانروای طبرستان)، اسپهبد وندا هرمزد (سپهسالار سواد کوه) را برمیگزیند که به جنگ سالم برود که با سپاهیان خود راهی میشود.
مینویسند که محل جنگ در هرزهمال (در میدان بزرگی در سه فرسنگی شهر آمل) اتفاق میافتد که سپاهیان سالم فرغانی نیز در همان حوالی اردو زده بودند، وندا هرمزد، به وسیله نمایندهای به سالم پیشنهاد مینماید که جنگ را با یک نبرد تن به تن آغاز نمایند که مورد قبول سالم قرار میگیرد به حکم آنکه از پهلوانی و رزمآرائی خود اطمینان کامل داشت.
سپاهیان تازی و طبرستانی در دو طرف میدان صفآرائی میکنند، سالم همهگونه وسائل نبرد بر خود استوار نموده، بر اسبی ابلق و بیمانند که در تمام سرزمین عراق عرب مشهور بود سوار، تبرزین بیست منه (شصت کیلوئی) به دست گرفته به میدان روی میآورد. اسب به جولان درمیآورد و اشتلمکنان طرید و ناورد میکند و وندا هرمزد را به نبرد میخواند.
وندا هرمزد که خود براسبی بینظیر سوار بود، اسبی که به برگستوان آراسته و زینی و رکابی و لگامی بر او استوار کرده بودند و جامه نبرد برتن نموده و همه گونه وسائل جنگی را به همراه داشت، خود بر سر نهاد، ساقین و ساعدین بسته، زره پوشیده،کمر بر بسته و تیغ برآن آویخته، نیزه بر کنار رکاب نهاده، سپری گیلی در پشت گرفته و فتراک بر اسب استوار و گرزی گران به قربوس فروگذارده بود، آماده نبرد با سالم میشود. پس گرز در دست میگیرد و سپر آماده ؛ نعرهزنان اسب به جولان درمیآورد و به میدان میرود.
۶- سالم، تبرزین به دست، به سوی وندا هرمزد میتازد و دست بالا برده، تبرزین شصت کیلوئی را با قدرت تمام به سوی وندا هرمزد فرود میآورد تا کار او را تمام نماید. وندا هرمزد با چابکی سپر در پیش نگه میدارد، تبرزین سپر را به دو نیم کرده ولی وندا هرمز جا خالی میکند و تبرزین در وی درنمیگیرد. اسبها از یکدیگر جدا میشوند؛ سالم اسب برمیگرداند و گرز گران به دست گرفته، به طرف وندا هرمزد یورش میآورد و دست بالا برده تا گرز بر گردن اسب وندا هرمزد فرود آورد که وندا هرمزد به سرعت اسب را میچرخاند و جا خالی میکند.
بار دیگر اسبها به سوی هم میآیند، این بار وندا هرمزد گرز بالا برده تا بر سر سالم فرو کوبد که سالم آن را با گرز خود میگیرد و صدای برخورد گرزها در میدان میپیچد و نفسها در سینه سپاهیان دو طرف حبس میگردد. مدتی مدید با گرز میکوشند که کسی پیروز نمیشود و سالم از دلیری و پهلوانی وندا هرمزد سخت به تعجب اندر میشود.
چه هیچ پهلوانی را قدرت آ ن نبود که حریف گرز و تبرزین او شود. بعد نیزهها در دست گرفته، بر یکدیگر یورش میآورند و مدتی به پیکار ادامه میدهند تا اینکه نیزهها در دستهایشان میشکنند. پس تیغها برمیکشند و بر سر و روی یکدیگر مینهند و مدتی به سختی میکوشند و به نبرد ادامه میدهند. کسی مظفر نمیشود تا اینکه روز سپری میشود و تاریکی فرا میرسد. پس دست از جنگ برداشته و نبرد تن به تن را به وقتی دیگر مینهند. وندا هرمزد به همراه سپاهیان خود به هرمزآباد برمیگردد و سالم نیز با سپاهیان خود به اردو گاه خویش میرود.
در تاریخ طبرستان پس از اسلام آمده است که بامداد روز بعد، وندا هرمزد خوان میگستراند و پهلوانان وسران سپاه به ناشتائی مشغول میشوند. وندا هرمزد را اسبی بود سیاهرنگ، یکتا و بیمانند که خالی بس شگفت در گردن داشت؛ پس فرمود که زین، و افساری زرین بر اسب نهاده او را پیش آورند.
سپس با صدای بلند به حاضران میگوید که دشمن دیروز ما را دیدید و نبرد مرا هم نگریستید. از شماها که همگی دلیران و شیرمردان طبرستاناید، کیست که این اسب آراسته را از من بستاند و نبرد سالم را پذیرا شود؟ از کسی جوابی نمیآید. وندا هرمزد دو بار دیگر سخن خود را باز گو میکند، ولی باز از هیچ یک از پهلوانان پاسخی نمیشنود. در تاریخ آوردهاند که وندا هرمزد را پسری بود نورسیده به نام ونداامید ملقب به خداوند کلالک (دارنده زلفهای پرچین، بلند و آویخته) که در آن وقت در پشت پدر ایستاده بود، پس به پیش آمده، تعظیم کرده و از پدر اجازت میخواهد که به نبرد سالم برود.
ونداامید نوجوانی بود بلند قد و متناسب و رشید که چهرهای گیرا و نگاهی جذاب داشت و موهای سیاه و بلند او که در دو طرف سر آویخته بود، او را بسی برازنده، بزرگمنش و زیبا جلوه میداد.
وندا هرمزد وقتی که پیشنهاد پسر را میبیند، او را از این کار منع میکند، ولی پسر در پیشنهاد خود پایداری و اصرار میورزد و پدر بناچار آن را قبول مینماید. پس وندا هرمزد دستور میدهد که کهیار دائی پسر که مردی جنگدیده، ورزیده، باتجربه و سرد و گرم روزگار چشیده بود، پسر او را همراهی نماید و از راهنمائیهای لازم دریغ نورزد.
کهیار به سرعت به جمعآوری سپاه میپردازد و بعد چوپان پیری را، که به تمام راهها و کوره راههای آن منطقه وارد بود، حاضر آورده و از وی میخواهد که او و سپاهیانش را از نزدیکترین راه، به میدان جنگ در هرزهمال برساند و رزمآوران طبرستانی، با راهنمائی چوپان، از میانبری که در جنگل و کوه واقع بود، بهزودی به پیرامون میدان جنگ رسیده و بهطور ناگهانی خود را نمودار میسازند. در این هنگام سالم فرغانی، بیخبر به عیش وعشرت مشغول بود که ناگهان فریاد دیدهبانان دائر بر وجود دشمن به گوشش میرسد، بیدرنگ برمیخیزد و جامه نبرد پوشیده، بر اسب خود که مجهز به همه گونه وسائل جنگی بود سوار میشود و به همراه سپاهیان عرب که تمامی حاضر شده بودند، خود را به میدان جنگ میرسانند.
۷- بار دیگر کوس جنگ به صدا درمیآید و سپاهیان تازی و طبرستانی، در دو طرف میدان، صفها میآرایند و از لشکریان عرب، سالم فرغانی خشمگین به میدان درمیآید و نیزهای بس بلند در دست دارد و در فکر آن است که دیگر به کار وندا هرمزد پایان بخشد. پس سالم نعرهزنان اسب را به جولان درمیآورد و طرید و ناورد میکند و منتظراست که وندا هرمزد به میدان درآید.
وندا امید از نعره سالم، ترس در دلش مینشیند، کهیار نگاهی بدو کرده، متوجه آن میشود و بدو میگوید که نترس، سعی کن تا نیزه او را با سپر رد کنی، بجلو مرو، بگذار تا او نزدیک شود و به تو برسد، آنگاه شمشیر بر میان او بنه. وندا امید تیغ بر میکشد و اسب به جهش درمیآورد و کمی به پیش رفته، سپس با چابکی تمام به طرف راست و بعد به طرف چپ میدان میرود و دوباره برمیگردد و اسب در جای نگاه میدارد.
سالم سوار را میبیند و متوجه میشود که وندا هرمزد نبوده و سوار ناشناس دیگری است. پس نیزه بلند خود را به پیش گرفته، بهسرعت تمام به سوی آن سوار میتازد و اشتلم میکند. نفسها در سینه سپاهیان حبس میشود و چشمها به سوی سالم که چگونه با نیزه بلند خود سوار ناشناس طبری را بر خاک خواهد افکند. من که خود از اهل آن دیارم، وقتی که داستان تاریخی و واقعی وندا امید جوان را میخوانم، نفس در سینه ام حبس میشود و از شهامت و رشادت این نوجوان دلیر و برازنده، با آن موهای سیاه بلند افشان که به نبرد مشهورترین و قویترین پهلوان عرب رفته است، چنان احساس غرور و سربلندی نموده و برطبرستانیها میبالم که حدی بر آن نیست.
سالم به سرعت پیش میآید؛ وندا امید تیغ به دست آماده، اسب را کمی به جلو و عقب برده ولی در جای میماند. سالم با قدرت تمام نیزه را به طرف سینه سوار نشانه میگیرد و یقین دارد که سوار را سرنگون خواهد کرد.
وندا امید با یک حرکت سریع به یک طرف خم میشود و از مسیر نیزه جا خالی میکند و در همان حال، چشمش به زیر بغل سالم که زره آن را نپوشانیده بود، میافتد. پس با سرعت و قدرت تمام شمشیر به کار میبندد و تیغ بر بدن سالم کارگر میشود و شیطان فرغانی با آن هیکل عظیم و کوه پیکر از اسب خود درمیغلطد و در خاک میافتد و فریادها از سپاهیان طبرستانی بلند میشود. سپاهیان عرب چون چنان میبینند، از وحشت و دهشت خلع سلاح شده، تسلیم میشوند و امان میطلبند.
در این وقت یکی از سواران طبرستانی، به امید دریافت مژدگانی، از سپاه جدا و بهسرعت از همان بیراهه خود را به هرمزآباد میرساند و خبر پیروزی وندا امید را با فریاد سرمیدهد. اسپهبد وندا هرمزد که هرگز انتظار چنین پیروزی را نداشت، قضیه را معکوس پنداشته، از هوش میرود و چون به هوش میآید، این موضوع را باور نمیکند و چنین میپندارد که آن سپاهی گریخته است تا جان بدر برد، به حکم آنکه هیچ نشانی با خود نیاورده بود.
پس تا نیم روز دیگر در اندوه بسر میبرد تا اینکه سوار دیگری سر میرسد و شمشیر سالم را به نشانی میآورد. اسپهبد وندا هرمزد چنان شاد میشود که مژدهگانیها نثار میکند و بعد دستور میدهد که همگی به پیشواز پسر بروند و چنان میکنند. وندا هرمزد پسر را در آغوش گرفته، آفرینها میگوید و بعد به مقر خود درهرمزآباد برمیگردند و اسپهبد فرزند را در کنار خود بر تخت زرین مینشاند و جشن و سرور آغاز میشود.
خبر پیروزی ونداامید و کشته شدن پهلوان سترک عرب، سالم فرغانی، در تمام ممالک اسلامی آن زمان میپیچد وچون این خبر به مهدی خلیفه میرسد؛ سخت در خشم میشود و بیدرنگ یکی دیگر از سردارن نامی خود را به نام فراشه، به همراه دههزار سپاهی ورزیده به طبرستان میفرستد و به نایب خود در شهرری دستور میدهد که ازهر گونه کمک به فراشه دریغ نورزد.
فراشه به سوی طبرستان حرکت میکند و اسپهبد وندا هرمزد که از لشکر کشی مجدد تازیان با خبر شده بود، آماده برای دفاع میشود. در این جنگ، شهامت، تیزبینی، و تاکتیک نظامی سپهسالار وندا هرمزد، طبق نوشتههای مورخین قدیمی، بهخوبی آشکار و قابل تحسین است که چگونه توانسته است با اندک سپاه خود، یک لشکر دههزار نفری و جنگآزموده عرب را خورد نماید.
۸- فراشه و سپاهیانش بدون فوت وقت به طبرستان میرسند و طبرستانیها، به فرمان وندا هرمزد، راه را بر آنها باز میگذارند تا خیره گشته، نزدیکتر شوند و بعد سپهسالار وندا هرمزد با تمامی سپاهیان خود و گروه بسیاری از طبرستانیهای غیرسپاهی از زن و مرد، به تنگه کولا میروند که در سر راه سواران فراشه قرار داشت و در آنجا در دو طرف دره سنگربندی میکنند.
وندا هرمزد دستور میدهد تا چهارصد تن مرد و زن باطبل و دهل و بوق و کرنا آماده شوند و مابقی سپاهیان با سلاحهایشان و همینطور صدها زن و مرد دیگر همه مجهز به تبر و دهره (داس) در دو سمت سنگرها در جنگل و بیشه به کمین بنشینند و به دستور او گوش فرا نهند و بهمحض نواختن شیپور، از کمینگاهها بیرون آمده و طبل ودهل و بوق و کرنا را به صدا درآورده و به تراشیدن درختان جنگل بپردازند و از بالای کوه، سنگ بر سر دشمنان بریزند و سپاهیان او به یک حمله ناگهانی اقدام نمایند و خود با چهارصد تن از ورزیدهترین سپاهیان به پیشواز فراشه میرود (در این جنگ به همانگونه که در تاریخ آوردهاند بسیاری از زنان طبرستانی هم شرکت داشتهاند) تازیان چون تعداد آنها را کم میبینند، به حمله میپردازند و طبرستانیها حالت فرار بهخود گرفته، به عقب برمیگردند و تازیان در دنبال آنها تا به تنگه کولا میرسند. وندا هرمزد و سواران او چون سنگرهای خود را مییابند به درون جنگل رفته، مخفی میشوند و تازیان همچنان آنها را دنبال میکنند.
در این وقت با اشاره وندا هرمزد، شیپور به صدا درمیآید و ناگهان طبرستانیها از کمینگاههای خود بیرون میآیند و صدای طبل و دهل و بوق و کرنا و فریادهای رزمندگان طبرستانی که از هر سو بلند میشود با صداهای ترسناک وحوش بیشهها، گوش فلک را کر و همهمهای بر پا میگردد؛ سنگها از بالای کوه پرت میشوند و شاخهای درختان را بریده، دو انتهای تنگه را میبندند و رزمندگان طبرستانی شجاعانه میجنگند و دمار از تازیان درمیآورند. سپاهیان تازی که هرگز چنین پیشامدی را انتظار نداشتند، مات و مبهوت در جای میخکوب میشوند و در این هنگام وندا هرمزد با چهارصد تن از یاران خود از سنگرها بیرون آمده به کشتار میپردازند و در اندک مدت بیش از دوهزار نفر از سپاهیان عرب را از دم تیغ میگذرانند و دیگران امان میطلبند. پس فراشه را دست بسته پیش میآورند که به دستور وندا هرمزد او را گردن میزنند و دستگیرشدگان عرب را به گروههائی چند تقسیم و دور از یکدیگر در مکانی جای میدهند.
مهدی خلیفه از شنیدن خبر قتل فراشه و نابود شدن سپاهیان او، در خشم میشود و مرد بدسیرت دیگری به نام روح بن حاتم را به عنو ان نائب خود به طبرستان میفرستد و پس از چندی عمربنالعلاء را که آنها نیز کاری از پیش نمیتوانند ببرند و بالاخره خلفای بعدی، با طبرستانیها، رویه مسالمتآمیز، اختیار کرده و سالهای سال، اسپهبدان و استانداران، با استقلال کامل در قلمرو خود فرمانروائی میکنند.