محمد پرتو نوید
پیش از ایجاد مدارس جدید،داشتن سواد مخصوص طبقهی اشراف و روحانیان بود. تنها در ایران نبود که اوضاع چنین بود. در تمام دنیا، بهخصوص در دنیای مسیحیت هم وضع به همین منوال بود. مدارس وابسته به کلیسا بود و معلم کشیشی بود از طرف کلیسا. و پس از انقلاب صنعتی بود که سواد آموزی از انحصار مذهب خارج شد و راه پژوهش و تعالی را در پیش گرفت.
ولی در ایران، تا دوران سلطنت ناصرالدین شاه، از مدارس جدید خبری نبود و تازه، هنگامی که مدارس جدید هم دایرشد، متعصبین میگفتند این مدرسهها بچهها را بیدین میکند. در روش آموزشی کهن، درس خواندن از مکتبخانه آغاز میگردید، و اولین کتابی که در دسترس کودکان قـرار میگرفت، کتاب کوچکی بود به نام «عَمَّ جـزء» که حاوی سورهای از قرآن بود. الفبایی که تدریس میشد، الفبای عربی بود. چون هدف، یادگیری خواندن قرآن و دعاهایی بود که به عربی نوشته شده بود، نه یاد گرفتن زبان و ادبیات فارسی. به همین جهت، کوشش میشد که کودکان بتوانند از تنوین و الف مقصوره (که در زبان و الفبای فارسی وجود ندارد) بهخوبی استفاده کنند. یکی از درسهایی که با آهنگ و دستهجمعی در مکتبخانهها خوانده میشد، همان است که زندهیاد بیژن مفید در نمایشنامهی «شهر قصـه» به نیکویی آن را نشان داده است. در صفحهای از کتاب درسی، الفبای فارسی با سه نوع تنوین نوشته شده بود و کودکان دستهجمعی میخواندند: اِ دو زِبَر اَنّ و دو زیراِنُّ و دو پیش آُن. تا آخرین حرف الفبا که «ی» باشد. و همین روش تدریس موجب شده که دوگانگی در نگارش خط فارسی به وجود آید و واژههایی که از عربی وارد زبان فارسی شده، به جای این که با املای فارسی نوشته شود، با املای عربی آن به کار رود. (وبه جای این که بنویسیم: مثلن، مینویسیم مثلاً.)
پس از فراگرفتن اصول خواندن، جوانان وارد مدارس علمیه (دینی) میشدند که بیشتر متون عربی مورد تدریس بود. هنگامی که مدارس جدید تأسیس شد، معلمین همه سوادآموختههای مدارس دینی بودند. دستورزبانی که میدانستند فقط صرف و نحو (دستورزبان عربی) بود. بر اثرهمین روش آموزش است که در نگارش خط فارسی دوگانگی ایجاد شده است. بخشی به سبک عربی است و بخشی به سبک فارسی. هنگام نوشتن نامهای عربی مانند مجتبا و مرتضا، آنهارا با الف مقصوره مینویسم: مجتبی، مرتضی، و هنگام اتصال به یای نسبت، با الف ممدود، مانند :مرتضایی.
در دوران فرمانروایی ناصرالدین شاه، افکار ایجاد مدارس جدید در بین روشنفکران پیدا شد. از جمله، حاج میرزا حسن خان رشدیه که با مطالعهی روزنامهی «ثریا» که در یکی از شمارههایش نوشته بود، «اندر اروپا از هر صد نفر یک نفر بیسواد است و در ایران در هـر هزار نفر یک نفر با سواد است»، افکارش دچار تحول گردیده و از تحصیل در علوم دینی منصرف شده و با کسب اجازه از محضر پدر، رهسپار بلاد عثمانی و مصر و بیروت میگردد تا اصول و مقدمات تعلیم و تربیت جدید را فرا گیرد. او درسال ۱۲۹۹ هجری قمری «مدرسهی رشدیه» را در «ایروان» دایرمینماید و در سال ۱۳۰۶ هجری قمری ، در ششکلان تبریز آن را دایر نمود. او را پدر معارف ایران میدانند . (برای آگاهی بیشتر از شرح کارهای او به دانشنامه ویکی پدیا مراجعه شود)
همچنین، خانم طوبی آزموده، دختر مرحوم میرزا حسن خان سرتیپ (متولد ۱۲۵۷ ش. فوت ۱۳۱۵) که از او به عنوان یک فعال سیاسیــاجتماعی در دورهی مشروطیت یاد میشود. مهمترین اقدام اجتماعی که نام «طوبی آزموده» را ماندگار کرد، مدرسهای جدید تحت عنوان «دبستان دخترانهی ناموس» بود که در سال ۱۲۸۶ در خیابان شاهپور (حافظ فعلی) و نزدیک چهارراه حسنآباد، تأسیس گردید .
یکی دیگر از پیشگامان مدارس جدید شادروان یحیا دولت آبادی است که در سال ۱۳۰۹هجری قمری (۱۸۸۸ میلادی) مدرسههای سادات و ادب را در تهران بنیان نهاد. وی با توجه به تحصیلاتش در مکتبخانهها و شناخت آنها از نزدیک، در تأسیس مدارس جدید کوشش فراوان نمود و برای آموزش و پرورش در ایران زحمتهای فراوان کشید که تأسیس مدارس، مدیریت و نوشتن و نشر کتب درسی ابتدایی از آن جمله هستند. کتابی که برای کلاس اول ابتدایی نوشته بود نامش «کتاب علی» بود. (او شرح زندگی و فعالیتهای خود را زیر عنوان حیات یحیا در ۴ جلد نوشته است که خواندن آن به پژوهندگان تاریخ ایران توصیه میشود)
پس از به قدرت رسیدن رضاشاه، گسترش مدارس جدید توسعه یافت. دارالمعلمین مرکزی که در سال ۱۲۹۸ هجری خورشیدی تأسیس شده بود، در مهر ماه ۱۳۰۷ به دانشسرای عالی تغییر نام یافت و طبق قانون مصوب ۱۹ اسفند ماه ۱۳۱۲ دولت مکلف شد که در تهران و شهرستانها به ایجاد دانشسراهای مقدماتی، برای تربیت آموزگار برای دبستانها، و دانشسرای عالی، برای تربیت دبیر دبیرستانها اقدام نماید. شرح این قانون در سایت «مرکز پژوهشهای مجلس اسلامی» مندرج است.
ولی موضوع مهمی که جایش در آن سایت خالی است، امتیازاتی است که برای معلمین در نظر گرفته شده بود، که چون من طبق همان قانون در مهر ماه ۱۳۲۴ به استخدام وزارت فرهنگ درآمدم، از آن اطلاع دارم. و آن امتیاز این است که فارغالتحصیلان دانشسرای مقدماتی با رتبهی «یک آموزگاری» استخدام میشدند که حقوق آن یکونیم برابر رتبهی یک اداری بود. (حقوق رتبهی یک اداری ۶۴ تومان و یک آموزگار ۹۶ تومان بود.) فارغالتحصیلهای دانشسرای عالی هم نسبت به لیسانسیههای اداری، دارای امتیاز ویژهای بودند. نمیدانم که آیا این امتیاز بر اساس مصوّبهی جداگانهای بوده و یا در بازنویسی این قانون، از قلم افتاده است.
با افزایش جمعیت و گسترش مدارس، دانشسراهای موجود جبران کمبود معلم را نمینمود. در شهرستانها این کمبود بیشتر احساس میشد، بهطوری که اغلب، افرادی به صورت پیمانی به استخدام ادارهی فرهنگ درمیآمدند که فقط دارای گواهینامهی ششم ابتدایی بودند، که به تدریس در دبستانها گماشته میشدند. حتا معلمهای قرآن و شرعیات و خیاطی (در مدارس دخترانه)، گاهی فقط سواد خواندن و نوشتن داشتند، بدون دارا بودن گواهی ششم ایتدایی. این بود که در پاییز سال ۱۳۲۲ با تصویب قانونی، کلاسهایی تشکیل شد با نام «کلاس کمک آموزگاری»، که دورهی آن دو سال بود، و فارغالتحصیلهای ششم ابتدایی با طی این دوره با رتبه یک کمک آموزگاری، که معادل رتبه یک اداری بود، یعنی با ۶۴ تومان حقوق ماهانه، برای تدریس در مدارس ابتدایی استخدام میشدند. برای جبران کمبود دبیر هم، در تابستان سال ۱۳۲۷ قانون تشکیل کلاسهای شبانهی دانشسرای عالی در تهران از تصویب گذشت. دانشجویانی که با گذراندن کنکور، وارد این دوره شدند، دارای مشاغل مختلف بودند. از ارتشی گرفته تا کارمندان شرکت نفت، کارمندان بانکها و آموزگاران. و لی ازدورهی بعد، یعنی مهرماه ۱۳۲۸ فقط ازبین آموزگاران شاغل، با گذراندن کنکور، دانشجو پذیرفته میشد. آموزگارانی که از شهرستانها در کنکور پذیرفته میشدند، به صورت مأمور در دبستان و دبیرستانهای تهران مشغول خدمت میشدند.
دورهی دانشسرایعالی شبانه چهار سال بود و فارغالتحصیلان پس از در یافت لیسانس، بایستی به شهرستان محل خدمت خود، و یا هـر کجا که ادارهی آموزش عالی وزارت فرهنگ معین مینمود، حد اقل برای مدت پنج سال، در دبیرستانهای آن شهرستان مشغول خدمت میشدند. در سال ۱۳۴۲ دانشسرای عالی منحل و به جای آن «سازمان تربیت معلم و تحقیقات تربیتی» تشکیل گردید.
آنچه مسلم است، در حالی که در بیشتر کشورهای دنیا، معلمین دارای محرومیتهایی بوده و هستند، دادن امتیاز به شغل معلمی در ایران آن روزگار، نشان میدهد که مسؤولین وقت، چقدر به امر آموزش نوباوگان اهمیت میدادند.
لازم به یادآوری است که نام وزارت فرهنگ در ابتدای تشکیل آن «وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه» بود که به وزارت فرهنگ تغییر پیدا کرد و پس از چند سال «وزارت آموزش و پروش» جایگزین آن شد.
در سال ۱۳۴۵ خورشیدی (۱۹۵۶ میلادی)، ۷۵% جمعیت ایران در روستاها سکنا داشتند و بیشتر آنها بیسواد بودند . با این مردم روستایی بیسواد، روشنفکران ما میخواستند دمکراسی برقرار کنند، در حالی که هنگام انتخابات، ارباب روستا، کشاورزان را سوار کامیون کرده به شهـر می آورد و آرایی را که خود از پیش نوشته و بهدستشان داده بود به صندوقها ریخته، یک چلو کباب در شهر خورده وبه روستا برمیگشتند. من خود در یکی از شهرستانها ناظر چنین انتخاباتی بودم که در زمان نخستوزیری دکتر مصدق برگزار شد. بهطوری که ملاحظه میشود، سالها پیش از تشکیل سپاه دانش، برای توسعهی آموزش و پرورش اقدامات مهمی صورت گرفته است. یکی دیگر از آن اقدامات تشکیل کلاسهای شبانه برای سوادآموزی بزرگسالان است که کلاس اکابر نامیده میشد.
در زمینهی بهداشت هم اقدامات مشابهی انجام شد. برای رسیدگی به امـر بهداشت و درمان روستاییان، در شهرستانهای درجهی یک، مانند مشهد، شیراز، اصفهان و تبریز، اقدام به تأسیس دانشکدهی پزشکی شد. برای رفع نیاز فوری کشور، ابتدا دانشجویانی را برای چهار سال آموزش داده و به عنوان پزشکیار،به شهرستانهای کوچک و روستاها اعزام می نمودند که به خدمات درمانی مشغول شوند. این افراد پس از 4 یا 5 سال خدمت میتوانستند به مدت سه سال دیگر در دانشکده پزشکی تهـران تحصیل نموده و به دریافت درجهی دکتری نا ئل گردند. دنبالهی همین اقدامات بود که منجر به تشکیل «سپاه بهـداشت» گردید.