کورس آموزگار – برگرفته از «رهآورد»، آذرماه ۱۳۸۲
این نوشتار شرح مختصری است از زندگی فردی از یک خانواده ساده و فروتن، که نه ارثی داشت و نه از خانوادهی اشرافی و شناختهشدهای بود. بدون مهر و محبت خانوادگی به سن بلوغ رسید؛ به برکت استعداد ذاتی و به همت و کوشش خود از معلمی به بالاترین مقامات دولتی رسید؛ و زندگیاش را صرف خدمت به میهن و ادب و فرهنگ زبان فارسی کرد. به آموزش و پرورش نونهالان و نوجوانان علاقه خاصی داشت، و بدین جهت زندگی خانوادگی خود را نمونه قرار داد. و با زحمت و مشقت و پشتکار به تربیت و آموزش چهار فرزند خود پرداخت. شرح زندگی او نمونهای برای نوجوانانی است، که چه در ایران و چه درخارج در شرایط مشکل و نامتجانس زندگی خود را آغاز کردهاند، تا از مشکلات نهراسند و با مقاومت و پشتکار و تحمل مصائب هدف خود را دنبال کنند و به موفقیت و کامیابی برسند.
پدرم شادروان حبیبالـله آموزگار در سال ۱۲۶۷ شمسی در دهکده استهبان از شهرستان نیریز در استان فارس در یک خانواده ر وحانی به دنیا آمد. از کودکی پدرم اطلاع دقیقی در دست نیست، جز اینکه در پنج سالگی پدرش را از دست داد و در هشت سالگی مادرش را و تا چهارده سالگی تحت نظر عمویش بسربرد. در این سن با گاری یا کجاوه که تنها وسیله حرکت آن روز گار بود راهی شیراز شد. او در شیراز، شهر ادب و شعر و فلسفه که برای او تازگی داشت، تا بیست سالگی به تحصیل و آموزش فارسی، عربی، اصول فقه،صرف و نحو، منطق، حکمت و فلسفه پرداخت. پدرم در همین مدت، در ساعات فراغت به اولاد ذکور مأمورین دولت و ملاکین و غیره درس میداد و از این راه مبلغ کمی حدود بیست تومان ذخیره کرد. در این سن که اوایل جوانی او بود، محیط را برای خود کوچک دید و قصد سفر به پایتخت کرد. از جزئیات این سفر اطلاعات دقیقی جز آنچه که او برای فرزندان و برخی از خویشان تعریف کرده است در دست نیست. ظاهراً با وجود شک و تردید اقوام و دوستانش در مورد این تصمیم با کجاوه عازم تهران شد. ولی متأسفانه راهزنان نزدیکی آباده به کجاوهاش حمله بردند و تمام مسافران مجبور به طی بقیه راه تا آباده به صورت پیاده و برخی بدون پاپوش شدند. در این پیشآمد غیرمنتظره، وی نیز از دستبرد راهزنان مصون نماند، تا جایی که نه تنها مختصر ذخیره مالی همراه پوشاک و عبا و ردایش، بلکه چند جلد کتاب هم که مورد مطالعه و نیازش بود،به غارت بردند! آن وقت پس از ورود به شهر آباده، ناگزیر جهت تأمین لباس و پوشاک، و هزینه زندگانی، و نیز هزینه عزیمت آینده خود به تهران، آنجا ماند و تدریس کرد.
خوشبختانه، در این موقع همزمان با اتخاذ تصمیم در امر آموزش و تدریس، به دستور دولت مرکزی تهران، از طریق وزارت معارف و صنایع مستظرفه، یک دبستان چهار کلاسه در این شهرستان تأسیس شده بود. از آنجا که این دبستان نوبنیاد فاقد معلم واجد شرایط بود، به پیشنهاد و دعوت مسؤولین امر و جمعی از معاریف و مالکین محل، از جمله خانواده «امید سالار» آبادهای، این جوان در این شهرستان اقامت میگزیند و به تدریس دانش آموزان این مدرسه نوبنیاد میپردازد، و از آنجایی که دلبستگی خاصی به اعتلای کیفیت آموزش و پرورش و هدفهای عالی فرهنگی، علمی، اجتماعی، ملی، روحانی و مدنی داشته، پس از مدت کوتاهی اقامت و تدریس در شهر آباده در آغاز بیستویکمین سال زندگانیاش با کاروانی عازم تهران میشود. در آن زمان ایران در حال تحول سیاسی عظیمی بود و همزمان شد با ظهور رضاشاه در صحنه سیاسی کشور، کودتای سوم اسفند و تغییر سلطنت.
در تهران پدرم ابتدا فعالیت خود را در مدارس آلیانس و ادب با تدریس فارسی و عربی آغاز کرد.در آنجا با مرحوم حسین آزموده، که زبان فرانسه درس میداد، آشنا شد و با مادرم مرحومه توران آزموده (احترام السادات) در سال ۱۲۹۷ شمسی ازدواج کرد. ابتدا به روزنامهنگاری پرداخت و آن طور که نقل میکرد، در خیابان ناصرخسرو، که در آنوقت تقریباً مرکز تهران بود، در بالاخانهای به اتفاق مرحوم عباس مسعودی روزنامهای را در یک صفحه به نام «اخبار روز» منتشر میکردند. پدرم نقش خبرنگار و مرحوم مسعودی نقش صاحب امتیاز و ناشر را داشتهاند. وی هر روز به مجلس شورای ملی میرفت و از آنجا خبرهای تازهای را برای روزنامه نوزاد به دست میآورد و نظر به اینکه در آن ایام فعالیت سیاسی در تهران زیاد بود، این جوان تازهوارد خود به خود وارد صحنه سیاسی وقت میشود، و بالاخره پس از چندی به عنوان نماینده مجلس مؤسسان انتخاب میشود. این مجلس تغییر سلطنت از سلسله قاجار به پهلوی را پایهگذاری کرد. پس از آن وارد خدمت دولت در وزارت معارف و صنایع مستظرفه میشود. در سال ۱۲۹۳ شمسی به سمت ریاست فرهنگ فارس منصوب میشود. در آن زمان مرحوم فرمانفرما ریاست وزرا و نصرتالدوله استانداری فارس و سرتیپ زاهدی فرماندهی لشکر فارس را به عهده داشتند. پس از مراجعت از فارس مرحوم داور که در صدد پایهگذاری وزارت دادگستری (عدلیه وقت)بود، پدرم را از وزارت معارف به عدلیه منتقل کرد. در آنجا با همکاری چند نفر به تدوین قوانین جدید و تطبیق آن با قوانین اسلامی مشغول شد. پس از چندی به علت اختلافاتی که با آن مرحوم پیدا کرد، منتظر خدمت شد. پس از خودکشی داور، پدرم ابتدا در دایره اول قضایی و سپس در سمت دادیار دیوان کشور (دیوان تمیز) و بالاخره مستشار دیوان کشور به رتبه ۱۱ قضایی خدمت کرد.
در سال ۱۳۲۷ شمسی به اتفاق پدرم و مادرم به آمریکا عزیمت کردیم . وی یک سال در شهر لسآنجلس اقامت کرد و به مطالعه و تحقیق در باره سیستم قضایی آمریکا (که با سیستم قضایی اروپا و ایران تفاوت فاحشی داشت) پرداخت. در مراجعت در کابینه مرحوم علاء به سمت وزیر آموزش و پرورش انتخاب شد. پس از مدت کوتاهی کابینه علاء ساقط شد، و او مدیریت عامل بانک عمران را به عهده گرفت. جالب اینکه درکودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ عوامل مخالف شاه، قصد تصرف بانک را داشتند، ولی پدرم اظهار کرده بود که او امانتدار این بانک است وتا آن را به صاحب اصلیاش واگذار نکند از آنجا نخواهد رفت. ولی از آنجا که قبلاًبا مرحوم مصدق آشنایی داشت، به دستور وی این عوامل از تصرف بانک صرفنظر کردند و قائله خاتمه پیدا کرد. پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد و مراجعت شاه، پدرم به عنوان سناتور استان فارس منصوب شد. پس از دو دوره در سمت سناتوری به علت انتقاداتی که از دولتهای وقت میکرد و مخالفت شریف امامی رئیس مجلس سنا، که از افراد متنفذ و مستقلالفکر خوشش نمیآمد، در دوره بعد به سناتوری منصوب نشد و وارد دوره بازنشستگی شد و بعداً به عضویت شورایعالی بانک ملی انتخاب شد و کسانی که در این شورا با او آشنایی داشتند، همیشه از نظرات او در مورد مسایل مالی و به خصوص جلوگیری از حیف ومیل و صرفهجویی یاد کردهاند.
اینک مایلم مختصری در مورد فعالیتهای استثنایی او در زندگی خصوصی و خانواده اش بنویسم. پدرم به معنی واقع کلمه مردی «خودساخته» بود. آیندهنگری، نوپردازی و مواجهه با مشکلات و سختیها و استعداد ذاتی در کلیه شئون زندگی عواملی است که او را کاملاً ممتاز و یگانه میسازد.
با وجود اینکه علاقه و تحصیلاتش در رشته فرهنگ و ادب و فلسفه و معنویات بود، معهذا در سایر رشتهها نیز به شرحی که خواهد آمد، در طول زندگیاش، استعداد طبیعی خود را در رشتههای تخصصی مانند معماری، اقتصاد، و کشاورزی نشان داد. بدون اینکه هیچ نوع آموزش رسمی و یا تخصصی در این رشتهها داشته باشد.
ایجاد خانواده وتامین زندگی
پدرم زندگی خانوادگی خود را تقریباً از هیچ شروع کرد. البته در این مورد باید ذکری هم از مادرم بکنم. چون بدون همکاری و فن خانهداری واقتصادی او موفقیت پدرم در ایجاد خانواده و تأمین زندگی میسر نمیشد. وی علاوه بر درآمدی که از دریافت حقوق ماهانهاش داشت، در اوایل زندگی به مسافرتهای مختلف بازرسی از طرف وزارتخانه مربوطه به نقاط دوردست و سخت میرفت و با صرفهجویی و دریافت خرج سفر و فوقالعاده، نه تنها کسری زندگی را جبران میکرد، بلکه با دریافت وام از مؤسسات مالی به ساختمان میساخت.اولین خاطرهای که از منزل خودمان دارم، در خانهای بود که در کوچه صمصام در خیابان فردوسی، جنب مدرسه ژاندارک که توسط راهبین فرانسوی اداره میشد.
در آن زمان در کمتر منزلی حمام خصوصی وجود داشت و بیشتر افراد به حمامهای عمومی میرفتند. ولی پدرم در گوشهای از ساختمان حمامی با دوش ایجاد کرده بود و جالب ترین خصوصیات این حمام این بود که گرم کردن آب با سوخت ذغال سنگ انجام میشد. ولی دودکش این مرکز سوخت به طریق استثنایی از زیر کف حمام میگذشت تا ضمن انتقال گاز تولید شده ازسوخت کف حمام و هوای آن را گرم کند. چون در آن زمان روش تولید گرما در سراسر خانه وجود نداشت و اطاقها با کرسی یا بخاریهای مختلف گرم میشدند.
پس از مدتی که در این منزل سکنی کردیم چون ساختمان اصلی در وسط زمین قرار داشت، ابتدا در نبش کوچه صمصمام و سپس در قسمت انتهای زمین با دریافت وام از بانک رهنی به ایجاد دو ساختمان اقدام کرد و آن دو را اجاره داد تا ضمن پرداخت وام، هزینه زندگی و تحصیل ما ر ا فراهم آورد. جالب اینکه در ایجاد ساختمانها شخصاً نقشه و طرح آن را تنظیم کرد و به نظارت در ساخت آنها پرداخت. چون به باغداری علاقه زیادی داشت در محله قلعهنو شمیران زمینی به مساحت تقریبی ۵۰۰۰ مترمربع که تحت کشت گندم بود خریداری کرد و تدریجاً به ساختمان چهار منزل پرداخت که بعداً این محل یکی نقاط جالب شمیران شد. چون هم به کاخ سعدآباد نزدیک بود و هم به سرپل تجریش که در این محل تابستان محل اجتماع طبقه ممتاز بود.
پدرم در سفر به نقاط مختلف کشور برای بازرسی، چون علاقه زیادی به باغ و درخت و گل داشت، از هر منطقه نهالی با خود میآورد و در باغچه شمیران میکاشت. مثلاً در محوطه کوچکی از باغ، زعفران کاشته بود. در محل دیگری نعنا و ریحان و غیره. در این باغ انواع درختان میوه از به و سیب وآلبالو و گیلاس تا خرمالو و هلو انجیری وغیر کاشته بود. روزهای جمعه حتی در فصل زمستان به این باغ سر میزد و از این نهالها مواظبت و نگاهداری میکرد. درباغچه شمیرانش انواع گلها از قبیل یاس و مریم و آویز و کوکب و اختر و اطلسی و غیره پرورش میداد.
ورزش و فعالیت بدنی
پدرم که در منطقهی کوهستانی به دنیا آمده بود، از همان ابتدا به کوهنوردی و پیادهروی علاقه خاص داشت. صبح زود نرمش میکرد، و بعد از ظهر حداقل یک ساعت به پیادهروی. شبها قبل از خواب هم چند لحظهای در هوای آزاد چند نفس عمیق میکشید و ما را هم به این کار تشویق میکرد. روزهای جمعه و تعطیل به ارتفاعات شمیرانان و پسقلعه میرفت و گاهی اوقات مرا با خود میبرد. زیرا معتقد بود که جذب اکسیژن اضافی در هوای آزاد و سالم به سلامت بدن در سالهای کهولت کمک میکند.
زندگی اجتماعی
پدرم از ابتدا در تهران با بیشتر افراد سرشناس در شعر و ادب و سیاست و نویسندگی و روزنامه نگاری در تماس بود و با این اشخاص که بعضاً وابسته به گروههای متضاد سیاسی بودند معاشرت داشت. خاطرم هست که در زمان سلطنت رضاشاه در «کانون پرورش افکار» فعالیت داشت و شبهای جمعه در محوطه باغ فردوس یکی از شخصیتهای سیاسی یا ادبی سخنرانی میکردند و این سخنرانیها در روشن کردن افکار عمومی و در جو خاص اجتماعی و سیاسی آن زمان مؤثر بود و پدرم هر سال یکی از سخنرانان این کانون بود. اوایل ورودش به تهران، از نظر فرهنگی با کتابخانه گنج دانش به مدیریت برادر زن مرحوم مسعودی و در اواخر با کتابخانه اقبال و کانون معرفت که به چاپ و نشر کتابهایش میپرداخته همکاری میکرد. دیگر از خدمات فرهنگی او عضویت در فرهنگستان ایران بود و چون به زبان اصیل فارسی علاقه خاصی داشت و بعضی از اوقات با پروفسور «گدار» فرانسوی در مرکز ایران باستان در مورد خط میخی پژوهش میکرد و این وسعت علاقه او را به زبان و فرهنگ پارسی نشان میدهد.
ملاحظات کلی
پدرم از ابتدای جوانی به نوآوری وتجدد و تغییر در کلیه شئون زندگیاش معتقد بود و از هیچگونه مانع و مشکلی در این باره هراس نداشت. با خودآموزی و نظم و انضباط موانع را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت. مردی بود با ایمان و اعتدال مذهبی که تعصب نداشت. از افکار و عقاید نو همیشه استقبال میکرد و تا آنجا که ممکن بود این نوآوری را در زندگی شخصی و اجتماعیاش به کار میبرد و مرتباً به فرزندانش متذکر میشد که همیشه روش اعتدال را به کار برند و از «خیرالامور اوسطها» پیروی کنید.دوستان را گرامی دارید و با مخالفین خود مدارا کنید. در مواقع مختلف ازبزرگان و شعرا و علما مثالهایی میآورد و به ما پند و اندرز میداد که از آنها درس بگیریم.
او مردی بود با ایمانی راسخ واراده قوی مقاوم در مقابل مشکلات زندگی از گفتن حقایق نمیهراسید و معایب را در هر کجا میدید تذکر میداد و انتقاد میکرد. خاطره زیر نمونهای از آن است:
پس از کودتای ۲۸ مرداد و روی کار آمدن سپهبد زاهدی، مرحوم علاء وزیر دربار بود. به پیشنهاد او و تصویب شاه کمیسیونی مرکب از ۱۲ نفر، که نیمی از آن را اشخاص با تجربه سرشناس و نیمی دیگر از جوانان تحصیلکرده و از خارج برگشته به منظور بررسی مشکلات و معایب ساختار دولتی و پیشنهاداتی در زمینه رفع آنها تشکیل شده بود و هر ماه در حضور شخص شاه به بررسی و بحث در این موارد میپرداخت. مرحوم علاء که با پدرم آشنایی قبلی داشت، او را برای عضویت در این کمیسیون دعوت کرد. در یکی از این جلسات در مورد شرکت مردم در برگزاری جشنها و اعیاد، خصوصاً روز تولد شاه، پدرم اظهار میدارد که بهتر است مردم خود و به میل خودشان پرچم را در مغازهها و منازل خود برافرازند نه با زور و اصرار مأمورین شهربانی و دولت. در جلسه دیگری در مورد فساد در دستگاههای دولتی اظهار میدارد که مردم میگویند که رئیس شهربانی وقت برای دادن پروانه کسب و کار و یا امور دیگری که به مقامات انتظامی مربوط میشود، از مردم رشوه میگیرد و اخاذی میکند و رقمی را هم ذکر میکند. شاه بلافاصله میگوید لابد میگویند نصف آن مبالغ را هم به ما میدهد.
آثار قلمی و انتشار کتب
پدرم از اوایل جوانی تا آخر زندگیاش موفق به نوشتن ۲۱ کتاب در رشتههای مختلف شد.
با نگاهی به تألیفات وی میتوان نتیجه گرفت که پدرم یک مرد خداشناس ومذهبی ولی نه متعصب و خرافاتی بود. به شعر وادب فارسی و به خصوص سعدی و حافظ علاقه زیادی داشت. برای مقام زن و نقش او در زندگی اجتماعی و فردی اهمیت زیادی قائل بود. او مقالاتی زیادی هم در باره مسایل سیاسی و اجتماعی در روزنامهها و مجلات منتشر می کرد. در بازنشستگی دقایق خود را صرف مطالعه و نوشتن میکرد.
اصرار زیادی داشت که فرزند من زبان فارسی، به خصوص ادبیات را فرا گیرد. هفتهای یک بار پسرم در سنین خردسالی نزد او میرفت و از او درس میگرفت. به معنویات بیشتر از مادیات اهمیت میداد. آنچه را که با زحمت و مرارت به دست آورده ویا ایجاد کرده بود بعداً صرف تحصیلات من و برادران کرد.با وجود اینکه اطلاعی از علم اقتصاد نداشت، ولی یکی از اصول آن را که پسانداز باشد، همیشه به کار میبرد. مثلاً خاطرم هست که وقتی وارد دبیرستان شدم برایم مقرری ماهانه تخصیص داد که از محل آن هزینههای بلیط اتوبوس، سلمانی و سینما را بپردازم. ولی متذکر شده بود که اگر در پایان سال از این مقرری صرفه جویی داشته باشم، معادل آن پسانداز خواهم داشت. این سبب شد که من با صرفه جویی و پسانداز از ابتدای زندگی آشنا شوم و بتوانم در مراحل بعدی زندگی از آن بهره گیرم.
او روحیه بسیار قوی و مثبتی داشت. خاطرم هست که پس از انقلاب که مجبور به ترک وطن شده بودم، به من از راه دور دلداری و امیدواری میداد.
در اواخر زندگیاش مبلغ دویستهزار تومان پسانداز کرده بود و با این پول دبستانی در استهبان دهکدهای که در آن متولد شده بود، بنا کرد.
متأسفانه در مرگ او هیچیک از ما فرزندانش حضور نداشتیم و من شخصاً این بار گران اندوه و غم را که نتوانستم درآخرین روزهای زندگیاش برای او کمک و همنشین باشم تا پایان عمر با خود خواهم کشید. کوتاه سخن خلوص و پاکی نیت، پشتکار و ایمان، اعتقاد و اعتماد به نفس، نوآوری و مقاومت در مقابل مصائب و مشکلات از خصایل ذاتی او بود.
خاطرم هست که در روزهای آخر عمرش،در محوطه باغی که با زحمت و کوشش مداوم ایجاد کرده بود قدم میزد و با خود این شعر حافظ را زمزمه میکرد:«چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو».
وی درفروردین سال ۱۳۵۸ شمسی در تهران بدرود حیات گفت و به سرای جاودانی شتافت. چون به زندگی پس از مرگ عقیده داشت. آرزومندم که روانش همیشه شاد باشد.