رسول سرخابی
فرودسی، شاعر پرآوازه ایران، در سال ۱۰۲۰ میلادی/۴۱۱ هجری قمری درگذشت. امسال (۲۰۲۰میلادی) هزارمین سالگرد وفات اوست. اما آیا فردوسی واقعاً مُرد و زندگیاش تمام شد؟ سعدی، شاعر پرآوازه دیگر ایرانd که از فردوسی تأثیر زیادی یافته بود، گفته است:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
خود فردوسی در آخر شاهنامه اظهار کرده است:
نمیرم از این پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
یان ریپکا، ایرانشناس چک، در تاریخ ادبیات ایران (ترجمه عیسی شهابی) مینویسد: «فردوسی در سراسر عرصه ادبیات ایرانی چون تهمتن قد برافراشته است.»
آری، فردوسی با سرودن زندگی و ماجراها و آرمانهای رستم، خود به یک رستم در تاریخ ایران تبدیل شد. چرا؟ برای اینکه فردوسی و شاهنامه او دو چیز را برای ما زنده نگه داشت: یکی خاطره ملی ایرانیان و دیگری زبان پارسی.
شاهکار ادبی
ارج و قدر کار فردوسی محدود به ایران نمیشود. چراکه بنا بر نظر بسیاری از ادیبان و خاورشناسان شاهنامه یکی از بزرگترین آثار حماسی در جهان به شمار میرود. شاهنامه یک شاهکار در ادبیات جهان و اندیشه بشر است.
فردوسی در جایی اشاره کرده است که شاهنامه ۶۰هزار بیت دارد، اما متن شاهنامهای که به دست ما رسیده است، حدود ۵۰هزار بیت دارد. ولی در این حد هم شاهنامه بزرگترین کتاب شعر است که توسط یک شاعر در یک وزن و موضوع سروده شده است.
در شاهنامه هم اساطیر و افسانههای ایرانیان باستان آمده است، هم زندگی و مرگ و آرمانهای پهلوانان و قهرمانان که برای دفاع از سرزمین و ملت ایران جنگیدند، و هم گوشههایی از تاریخ پیش از اسلام.
شاهنامه حماسه زندگی و مرگ است. زندگی در منظر شاهنامه سرشار از کوشش، خدمت و سازندگی است، و مرگ نه از روی خوف و ترس، بلکه در ادامه زندگی مثبت و سازنده.
البته شعر حماسی در میان برخی ملتهای دیگر نیز یافت میشود. از جمله ایلیاد و ادیسه در یونان قدیم، و مهابهارات و رامایانا در هند باستان. اما این حماسهها بیشتر درباره یک جنگ یا یک قهرمان صحبت میکنند، در حالی که گستره مطالب در شاهنامه، هم از لحاظ تعداد و انواع شخصیتها، هم از لحاظ جغرافیایی (که از چین تا یمن کشیده شده است)، و هم از لحاظ زمانی (که از آفرینش نخستین انسان، کیومرث – تا سقوط ساسانیان و مرگ یزدگرد سامانی را در میگیرد) بسیار وسیع و بینظیر است.
ا. م. فارستر، نویسنده انگلیسی در مقالهای اظهار کرده است که از نظر او بزرگترین زماننویس جهان تولستوی روسی و آفریننده «جنگ و صلح» است، زیرا تولستوی این مهارت بینظیر را داشته است که در رمانهایش طیف وسیعی از شخصیتها و حوادث را وصف کند. با این استدلال، فردوسی هم بزرگترین شاعر است، چرا که همچون تولستوی، در پرداختن به مطالب گوناگون،شخصیتهای متعدد، فضاسازی، حالات و مسایل انسانی، و صحنهها و وقایع تلخ و شیرین مهارت زیادی نشان داده است.
فرودسی در شاهنامه گاهی از دل طبیعت، گاهی از دل انسان، و گاهی از دل تاریخ سخن میگوید و در فضاسازی و بیان بسیار استادانه است: هنگام جنگ، گفتار او نیرومند و خشن است؛ هنگام بزم و شادی، لحن او نرم وملایم است؛ و هنگام سوگواری، سخن او دل هر انسانی را میگریاند.
پارسی زنده و زیبا
از یک روزنامه نگار مصری پرسیدند (گویا محمد حسنین هیکل بود) که مصر پیش از حمله اعراب تمدن و زبان خود را داشت، چرا پس از حمله اعراب و آمدن اسلام، مصر بکلی عربی شد؟ او پاسخ داده بود برای اینکه مصر کسی مانند فردوسی نداشت.
دکتر جلال خالقی مطلق، استاد ایرانی در دانشگاه هامبورگ، که نیم قرن از زندگی خود را وقف تصحیح شاهنامه کرده است، در یک سخنرانی اظهار کرد، خدمت فردوسی به ایران تنها به زبان فارسی دری محدود نمیشود، زیرا اگر او فارسی دری را زنده نگه نمیداشت، دیگر گویشهای ایرانی از لُر و بلوچ گرفته تا کردی و گیلکی هم از بین میرفتند و تمام ایران عربی زبان میشد.
فردوسی تنها شاعر بزرگ ایران نیست. پیش از او شاعرانی چون ابوشکور بلخی، کسایی، رودکی و دقیقی راه را بر او هموار کردند. اما کلام و شعر فرودسی به آن درجه اعلی رسید که کتابش ماندگار شد و تمام شاعران پس از او، از عمر خیام و نظامی و عطار گرفته تا مولوی و سعدی و حافظ و جامی، بر قله استوار و دوشان فردوسی ایستادند.
زبان شاهنامه فردوسی پارسی سره است و کمتر لغت عربی در آن یافت میشود.اما زبان شاهنامه زیبایی درونی خود را هم دارد و به گفته محمدعلی فروغی (درمقدمهای به سال ۱۳۲۱ به «منتخب شاهنامه» نگاشت): «کلامش مثل آهن محکم است و مانند آب روان است و همچون روی زیبا که به آب و رنگ و خال و خط حاجت ندارد، در نهایت سادگی و بیپیرایگی است.»
افزون بر این، زبان فردوسی مؤدب و متین است، هرزه نمیگوید، دشنام نمیدهد، توهین نمیکند، بلکه وقار، متانت، اعتماد به نفس، عدالت و راستی در کلام او آشکارا میدرخشد، یا به قول فروغی «از خصایص فردوسی پاکی زبان وعفت لسان اوست.»
حتی در قضایای جنسی و عشقبازی فردوسی پوشیده سخن میراند. رستم که بیش از سیصدسال عمر افسانهایی داشت در شاهنامه فقط یک شب با زنی همبستر شد و ذکر این واقعه هم برای به دنیا آمدن پسری بود که از قهرمانان شاهنامه گشت.
ایران دوستی
شاهنامه فردوسی آکنده از گنج معانی، گوهرهای کلام و اندیشه، درسهای اخلاقی و آموزشهای زندگانی و کشورداری است. در هر مقطع از زندگی و در هر برهه از تاریخ، خوانندگان شاهنامه میتوانند پاسخی به مشکل و نقص و کمبود خاص خود پیدا کنند.
شاهنامه در داستانهای تلخ و شیرین خود گاهی درس کارزار و جنگ و دفاع جانانه میدهد و گاهی درس استقامت و پایداری و خودسازی. گاهی ضرورت سوگواری و شکیبایی و گاهی اوقات سرور و شادمانی را یادآور میشود. ما را هم به دادگری و عدالت میخواند، و هم به جوانمردی وهمیاری و محبت و دوستی، حتی نسبت به بیگانگان.
شاهنامه فردوسی سرشار از پند و اندرز است به همه انسانها، پیر و جوان، مرد و زن،عالم و عامی، فرمانروا و فرمانبر. فردوسی در همه حال، ایرانیان را به وطندوستی و حفظ سرزمین و فرهنگ و میراث و تاریخشان دعوت میکند:
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
یا:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
در شاهنامه ۱۳۰۰بار نام ایران و ۴۰۰ بار نام ایرانی آمده است. ما چنین اشارههایی را در هیچیک از کتابهای کلاسیک فارسی نمییابیم. فردوسی هویت تاریخی و ملی ایران را تثبیت کرد و با سرودن شاهنامه درحد یک شاهکار ادبی، به رشد و رونق زبان فارسی در دورهای که فاتحان عرب رسماً به گسترش زبان عربی مشغول بودند، قوت عظیمی بخشید.
فردوسی با اینکه ایراندوستی را به اوج میرساند، هرگز به فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی روی نمیآورد. او تمام انسانها و انسانیت را دوست دارد،زندگی و آزادی انسانها را ارج میگذارد، و خصلتها و اخلاق پسندیده را حتی آنجا که در پهلوانان دشمن ایران میبیند، میستاید. فردوسی به نژادها و ادیان و زبانها و ملتهای دیگر با نظر نفرت نگاه نمیکند و درشتی و خشم او هنگامی صورت میگیرد که کسی ناجوانمردانه به ایران حمله کرده باشد.
محمد امین ریاحی در کتاب «فردوسی» (انتشارات طرح نو، ۱۳۸۰) مینویسد: «جنگهای ایرانیان در شاهنامه، هیچگاه به قصد کشورگشایی و تصرف سرزمین دیگران یا تحمیل کیش و آیین خویش یا به چنگ آوردن غنایم جنگی نیست. شاهنامه حماسه اسکندر و چنگیز و تیمور نیست که از شرق تا غرب به ایران میتاختند. شاهنامه حماسه مردم ایران است در دفاع از هستی ملی و پایداری ابدی در برابر هرچه اهریمنی و انیرانی است.»
آرمانهای انسانی
اگر بخواهیم که پیام و تعالیم فرودسی و شاهنامه را در چند سطر خلاصه کنیم چه میتوانیم بگوییم؟
نخست، ایمان به خدای یکتاست و این سرآغاز شاهنامه است:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
ایمان به خدایی که به انسانها هم جان و زندگی بخشیده است و هم عقل و هوش و اراده. ایمان به خدایی که از هر اسم و اندیشه بشری برتر است و از این رو جاهلانه است که به خاطر باور ما به یک اسم و رسم خاصی دست به خونریزی زد و زندگی انسانهای دیگر را تباه کرد.
دوم، آن که خرد و دانش و دانایی مهمترین ابزار انسان برای خوب زیستن و در برابر مصائب زندگی است.
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
سوم، دلیری و شجاعت و شیردلی است. اما این توانایی و قدرت به معنای زور و بیرحمی و ظلم به دیگران نیست، بلکه توانایی همراه با دانایی است و از روی جوانمردی و «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک.»
چهارم، راستی و نیکویی است. اصولاً تمام حماسه شاهنامه کارزاری است بین خوب و بد، بین خیر و شر. بین ایزد و اهریمن، بین فریدون زمان و ضحاک زمان. فردوسی انسانها را به راستگویی و نیکوکاری فرامیخواند و میگوید گرچه همه چیز با زمان میگذرد و زندگی پایدار نیست، ولی انسانها میتوانند به صف نور و نیکی بپیوندند تا نور ونیکی پیروزی یابد.
پنجم، دادگری وعدالت است. اصولاً فلسفه تاریخی فردوسی این است که هرگاه حکومتی بر پایههای ظلم و ستم کار میکند، محکوم به فناست چه دیر یا زود. و هرگاه حکومتی، بر دادگری و عدالت و راستی و درستی استوار است، فرّه ایزدی هم با اوست و کشور پیشرفت میکند و مردم روی رفاه و شادی میبینند.
ششم، آزادی و آزادگی است. خداوند انسانهارا آزاد آفریده است و هیچ انسانی نباید برده و اسیر دیگران باشد. اصولاً جنگ در شاهنامه وسیلهای است برای رهایی از بند و سلطه. اما آزادی به معنای آزادگی هم هست، یعنی آزادی از شهوات و خودپرستی و زندگی مادی.
این آرمانها و اصول اخلاقی را در سیمای پهلوانان و قهرمانان بزرگ شاهنامه همچون رستم میبینیم. این پهلوانان بزرگمنش مهرههای بیاختیار در دست شاهان نبودند، بلکه قهرمانیشان را نه فقط با خدمت کردن به پادشاهان ایرانی، بلکه با زیستن از روی جوانمردی، دادگستری، دانش و خرد، انساندوستی و مهر و محبت کسب کرده بودند. در جاهایی در شاهنامه میبینیم که مثلاً رستم خطای کیکاووس را گوشزد میکند.
این اصول اندیشه و تعالیم زندگی همچنین ارکان و عصاره فلسفه عرفانی و تصوف ایرانی را میسازد که شرح و تفصیل آن را در آثار شاعران و عارفانی چون سنایی و عطار و مولوی و سعدی و حافظ و جامی مییابیم.
بیتهایی از این غزل حافظ را در نظر بگیرید: گویی این فردوسی است که پس از تنظیم مثنوی شاهنامه به غزلسرای شیرازی تبدیل شده است و به پارسی سره از دیار گذشته و از دوستی و مهر و نیکویی سخن میگوید:
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
تدوین شاهنامه
سرگذشت فردوسی و ماجرای تدوین شاهنامه خود مطلب مهم و جالبی است که از سده نوزدهم میلادی به بعد، هم خاورشناسان اروپایی چون ژول مول و هانری ماسه فرانسوی، تئودور نولدکه آلمانی، ادوارد براون انگلیسی و برتلس روسی، و هم ادیبان ایرانی چون سیدحسن تقیزاده، محمدعلی فروغی، ذبیحاللـه صفا، مجتبی مینوی، فضلاللـه رضا و غیره روی آن کار کردهاند. من در چارچوب این مقاله به اختصار شمهای از زندگی فردوسی را بر اساس پژوهشهای محمد امین ریاحی (در کتاب «فردوسی») و عبدالحسین زرینکوب («نامورنامه») میآورم و تفضیل مطالب را به خواندن آن کتابها ارجاع میدهم.
ابولقاسم (کُنیه) حسن (اسم کوچک) پسر علی متخلص به فردوسی و با نَسَب طوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری /۹۴۰ میلادی در روستای پاژ (فاز) در ناحیه طوس خراسان به دنیا آمد. همان سالی که از قضای تاریخ رودکی چشم از جهان فرو بست.
فردوسی از طبقه دهقانان بود و دهقانان در آن زمان به طبقه زمیندار و نجیبزاده ایران گفته میشد که تحصیلکرده و روشنفکر هم بودند. فردوسی در طوس تحصیل کرد و به قول خودش، گفتار تازی و پهلوانی» (یعنی زبانهای عربی و پهلوی) را خوب فرا گرفت.در حدود ۲۵ سالگی با یک دختر باسواد و احتمالاً دهقانزاده ازدواج کرد و ثمره این ازدواج – نا آنجا که ما میدانیم – یک پسر و یک دختر بود. گویا اسم پسر او قاسم بود (برای اینکه کنیه فردوسی ابوالقاسم است). این پسر در ۳۷ سالگی – یعنی زمانی که فردوسی ۶۵ سال داشت- درگذشت. دختر فردوسی بعدها پشتیبان و مراقب پدر پیرش گردید.
فردوسی در عصر سامانیان بزرگ شد. خاندان سامانی در خراسان بزرگ برای نوزایی فرهنگ و ملیت ایرانی تلاشهای بسیاری کردند و از جمله حامیان تدوین شاهنامهها بودند. تا آنجا که ما میدانیم دست کم چهار شاهنامه پیش از فردوسی سروده شده بود. مسعودی مروزی بخشهای اسطورهای و تاریخی شاهنامه را به نظم سرود. ابومؤید بلخی «شاهنامه بزرگ» رابه نثر فراهم آورد. ابومنصور محمد بن عبدالرزاق حاکم طوس در سال ۳۴۶ هجری قمری/ ۹۴۶ میلادی موبدان را از اطراف ایران دعوت کرد تا شاهنامه را به نثر فراهم آورند و این به «شاهنامه منصوری» معروف است. پس از آن، دقیقی، شاعر طوسی، کوشید شاهنامه را به نظم تدوین کند، اما کارش ناتمام ماند. (دقیقی دین زرتشتی داشت و شراب مینوشید. او به دست غلامش که ترکنژاد و مسلمان متعصب بود کشته شد.)
فردوسی با درد و رنج شاهد سقوط سامانیان و برآمدن غزنویان بود و زمانی که سلطان محمود غزنوی بر تخت سلطنت نشست، فردوسی ۵۸ ساله از این خشنود گشت که شاید این «فریدون» زمان به هرج و مرج روزگار پایان دهد و دنباله اقتدار و شکوه دوره سامانی را بگیرد.
فردوسی از ایام جوانی به سرگذشت ایران پیش ا ز اسلام علاقه داشت و داستان بیژن و منیژه را با همکاری همسرش در دوران جوانی سروده بود. اما از حدود سال ۳۷۰ هجری قمری – دو سال پس از کشته شدن دقیقی و هنگامی که وارد چهارمین دهه عمرش میشد- جداً به تنظیم شاهنامه خود پرداخت. او نسخهای از شاهنامه ابومنصوری را از امیرک منصور (پسر ابومنصور محمد که پس از پدر حاکم طوس بود) هدیه گرفته بود.
چند کتاب دیگر از جمله خداینامه (خوتای نامک که در زمان خسرو انوشیروان ساسانی جمعآوری شده بود) را به دست آورد، روایات شفاهی مردم از افسانهها و گذشتههای ایران باستان را گردآوری کرد و به شاهنامه هزار بیتی دقیقی موسوم به گشتاسبنامه نیز دسترسی داشت.
فردوسی به قول خودش ۳۰ تا ۳۵ سال از عمر خود را صرف سرودن شاهنامه کرد و متن کامل آن را در سال ۴۰۰ هجری قمری/۱۰۱۰ میلادی به پایان رسانید.
نسخهای از آن را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کرد، اما سلطان، هم به سبب نادانی و تعصب، و هم به توصیه بدخواهان فردوسی التفاتی به شاهنامه نکرد و این چندان مایه دلخوری و نومیدی فردوسی شد که هجونامهای در نکوهش محمود غزنوی به آخر شاهنامه افزود. سالها بعد سلطان محمود با شنیدن ابیاتی گیرا از شاهنامه پشیمان گشت و سکههای طلا و هدایای دیگر به منزل فردوسی در طوس فرستاد و بنا به روایت مشهور هنگامی که فرستادگان سلطان به طوس وارد میشدند، پیکر بیجان فردوسی را از شهر به قبرستان میبردند.
فرودسی در اواخر عمر، هم از فقر و تنگذستی رنج میبرد، و هم از ضعف گوش و چشم و پاهایش. او براستی، هم مال و ملک خود را، و هم جان و عمر خود را برای سرودن شاهنامه فدا کرد.اما دریغا که در ایام پیری احترام و راحتی ندید و حتی پس از مرگ وقتی خواستند او را در قبرستان مسلمانان طوس به خاک بسپارند، یک مقام متعصب مذهبی از این کار جلوگیری کرد. با این ادعا که فردوسی رافضی و قرمطی و مرتد و مجوس بود!
گفتهاند فردوسی را در باغ ملک خود دفن کردند. همان باغ و فردوسی که تخلص شعر او بود.
با این همه، فردوسی از اهمیت تاریخی کار خود آگاهی داشت و از ته قلب به شاهنامه عشق میورزید و میدانست چه شاهکار و یادگار گرانبهایی را از خود به ارث میگذارد.
چو این نامور نامه آمد به بُن
ز من روی کشور شود پر سَخُن
میراث جاودانه
فردوسی از روی امانتداری و حس ایراندوستی به تدوین شاهنامه پرداخت. او در شاهنامه چندین عنصر را در کنار هم چید: اساطیر و سرگذشت تمدن بنا بر اندیشههای باستانی ایرانیان، جغرافیای کشور ایران، عشق به وطن و ضرورت دفاع از آن، فلسفه زندگی و مرگ، روح جوانمردی و پهلوانی، هویت و میراث فرهنگی ایران، و خاطره تاریخی ایران پیش از اسلام. چنین گستره کلام و اندیشه و تاریخ در کمتر کتابی دیده میشود.
تمام شاهنامههای پیش از فردوسی از بین رفتهاند و اگر هم زنده ماندهاند از طریق شاهنامه فرودسی بود که او به آنها رجوع کرد. شاهنامه فردوسی در اندک مدتی بر دل ایرانیان- عام و خاص- نشست. و فکر و فرهنگ ادبی و هنری ایران را زینت بخشید.
شاهنامه اشعار زیبایی دارد و شعر را آسانتر از نثر میتوان به یاد سپرد. از این رو، در دورانی که اکثریت مردم بیسواد بودند، شاهنامهخوانان در چایخانهها، کوچهها و بازارها و دربارها اشعار و اندیشهها و داستانهای شاهنامه را به راحتی به مردم انتقال دادند. هزاران نسخه شاهنامه در زمانی که صنعت چاپ وجود نداشت، توسط کاتبان و ناسخان نوشته و فروخته شد. حتی در زمان خود فردوسی کسانی به دیدار او میآمدند و اشعار شاهنامه را رونویسی میکردند و میبردند.
همچنین شاهنامه یکی از معدود کتابهایی است که الهامبخش نقاشیهای مینیاتور ایرانی گشت و این هنر را رشد داد. شاهنامه شاه طهماسب صفوی و شاهنامه بایسنقر (شاهزاده تیموری) نمونههای مشهوری از نسخههای نفیس و آراسته شاهنامه هستند.
شاهنامه روح جوانمردی و فرهنگ عیاری را میان ایرانیان تقویت کرد و قرنهاست که پهلوانان و اهل زورخانه از این کتاب بهره بردهاند.
در نوروز سال ۱۳۹۱ (۲۰۱۲) بیبیسی فارسی یک مجموعه برنامه تلویزیونی برای شش تن از بزرگان ایرانزمین تهیه کرد: زرتشت، کوروش، فردوسی، ابوعلی سینا، حافظ و مصدق. بیبیسی انتخاب بزرگترین شخصیت تاریخ ایران را به رأی و نظر بینندگان و مخاطبان خود گذاشت. گویا کوروش مقام اول را آورد. این گونه نظرات فرق میکند و همه این بزرگان و نظرات نسبت به آنان قابل احترام است. اصولاً نمیتوان یک فرد تنها را بزرگترین شخصیت تاریخ یک ملت دانست.
در اینجا نظر دکتر محمد امین ریاحی را میآوریم از کتاب «فردوسی» و برای پایان و آخرین کلام این مقاله:
«هیچ ایرانی به اندازه فردوسی در سرنوشت ملت و کشور خویش تأثیر پایدار برجای ننهاده است. کوروش شاهنشاهی بزرگی بنیاد نهاد و با وضع و اجرای قوانین دنیاپسند ایران را بلندآوازه ساخت. اما آنچه او بنیاد نهاده بود با هجوم اسکندر فرو ریخت. اردشیر بابکان چهارمین دولت بزرگ ایرانی را تأسیس کرد. آن هم به دست اعراب از میان رفت. آخرین بار، نادرشاه دهلی را گرفت و گنجهای بیکرانی به ایران آورد. اما از آن همه بعد از نادر چه برجای ماند؟ اکنون فردوسی را میبینیم که از شعر و اندیشه والای خود کاخ عظیمی پی افکند که در طی قرون از باد و باران و طوفان حوادث و کینه و هجوم اقوام گزندی نیافته است.»