شاهرخ احکامی
میراث ایران، شماره ۹۸، پاییز ۱۳۹۹
«میراث ایران» پس از ۲۵ سال و انتشار ۹۷ شماره به طور منظم در آغاز هر فصل، برای نخستین بار، موفق به انتشار شماره تابستانی خود نشد. این غیبت حیرت و شگفتی بسیاری از خوانندگان و ناظرین را برانگیخت؛ عدهای غمگین شدند و عدهای هم خوشحال، چرا که گمان میکردند بالاخره این هم، بعد از این همه سال استقامت جانانه تعطیل شد! اما خوشبختانه، اکنون با همت و کوشش و تشویق همکاران، «میراث ایران» بار دیگر کمر راست میکند و شماره پاییزی خود را برای انتشار به چاپخانه میفرستد و امیدوار است که تا هر جا و هر زمان که بتواند به حیات خود ادامه دهد.
بیماری کرونا، صاعقهوار و با قدرت و هیبتی غریب بر جهان فرود آمد و قویترین قدرتهای جهان را به زانو درآورد. هنوز هم پس از قریب به ده ماه، نه تنها از شدت و سرایتش کم نشده، بلکه با همه تلاشهای پیشگیرانه و بهداشتی، همچنان به گرفتن جان انسانها، به ویژه میان قشرهای پایینی جمعیت کشورها و اقلیتهای نژادی ادامه میدهد.
اگر به میزان مرگ و میر مبتلایان در آمریکا نظری بیندازیم، میبینیم که نیمی از مرگ و میرها مربوط به سیاهپوستان و اقلیتهای ملی مهاجر از کشورهای فقیر است. چرا که بیشتر این قربانیان به خاطر محدودیتهای مالی و اجتماعی به انواع بیماریهای مهلک و مزمن مانند قند، فشار خون، مشکلات قلبی، سرطان و …. بیشتر از گروههای مرفه مبتلا هستند. کشتار کرونا در میان این افراد و کهنسالان بیشتر از افراد طبقه ثروتمند و مرفه است.
کرونا در اجتماعات گوناگون، بر حسب ریشه قومی و نژادی، اعتقادات مذهبی، عادات و رسوم تأثیرات متفاوتی داشته است. چه بسا خانوادههایی را به یکدیگر نزدیکتر کرده است. پدر و مادرهایی که پیش از این به خاطر کسب معاش، از سحرگاه تا شامگاه، کودکان خود را به کودکستانها و مدارس روانه می کردند، و اغلب به خاطر خستگی و فشارهای کاری و مالی در طی روز، وقت و حوصله توجه به کودکانشان را نداشتند و ازتربیت آنها در عمل غافل میماندند و با گرفتاریها و مسایل آنها آشنایی نداشتند، حالا که به خاطر کرونا خانهنشین شدهاند، تازه میفهمند که پدر بودن و مادر بودن یعنی چه. همچنین اکنون متوجه اهمیت و ارزش کار همسران خود میشوند که در گذشته مسؤولیت اداره امور خانه را به تنهایی به دوش میکشیدند. حالا متوجه مشکلات و گرفتاریهای شریک زندگیشان میشوند و با درک و فهم بهتر از زندگی با علاقه زیاد به همدیگر نزدیکتر و دلبستهتر میشوند و تربیت و توجه به فرزندان خود را با جدیت بیشتری انجام میدهند. ساعات بیشتری را برای رسیدگی به درس و تفریح کودکانشان صرف میکنند.
شرایط قرنطینه و ترس از بیرون رفتن، همچنین باعث شده تا مردم برای گذران وقت به چارهجوییهایی بیافتند و راههایی برای سرگرمی و گذراندن وقت به شکل مثبت پیدا کنند.
البته، درمقابل این نتایج خوب و انسانی و باارزش، روی دیگر سکه هم این شده که زوج هایی که در گذشته به دلیل کاری جز به موقع خوابیدن همدیگر را نمیدیدند، حالا به دلیل ساعات طولانی که باید باهم سپری کنند، تازه با عدم توافقها، اختلاف سلیقهها، مشکلات و ناسازگاریها و تفاوت دیدشان در روش زندگی با یکدیگر آشنا میشوند. بودن اجباری در کنار هم، آتش های زیر خاکستر را رو کرده، و مصلحتهای ناگفته در گذشته را بیاعتبار کرده است.از این رو شاهد شدت گرفتن اختلافات خانوادگی و افزایش جداییها هستیم. کم شدن دامنه صبر و حوصله مردم در ایام کرونا در همه جا دیده میشود. باید به امید روزی بود که قرنطینه و مشکلات کرونا با آمدن واکسن و راه حلهای دیگر به پایان برسد.
ولی چیزی که روشن است چه بخواهیم و چه نخواهیم کرونا به این زودیها ریشهکن نخواهد شد. اما انسانها یاد خواهند گرفت که چگونه با وجود کرونا به زندگی عادی خود ادامه دهند و تا میتوانند از گرفتن این مرض و عفونت هولناک که روی افراد مختلف تأثیرات متفاوتی دارد، دوری گزیده و مصون بمانند.
خوب به یاد دارم روزهای اولی که معلوم شد که در نیویورک و نیوجرسی کرونا هر روز قربانیهای زیادی میگیرد و تلویزیونها هم مرتب عکسهای مشمئزکننده و تأسفباری از اجساد رویهم جمعشده و یا انبار شده در کامیونها و وانتها نشان میدادند، مجبور شدم برای دیدن یکی از بیمارانم روانه بیمارستان شوم. عجله داشتم، چون بیمارم در حال زایمان بود و بایستی به موقع بر بالین او حاضر میشدم. با ترس و لرز بدون آن که به فرزندان و خانوادهام بگویم که به بیمارستان می روم، راه افتادم. علت آن که بدون اطلاع آنان این کار را کردم، اصرار آنها به من بود که باید در خانه بمانم و نباید سر کار بروم. ولی چگونه میتوانستم به بیماری که ۹ ماه به من اعتماد کرده و مسؤولیت زایمانش را قبول کرده بودم، حالا بیاعتنایی کنم و از مسؤولیت شانه خالی کنم. به هر تقدیر وارد بیمارستان شدم و رفتم به بخش زایمان.راستش جرأت دست زدن به در و دیوار را نداشتم. آنجا به دستور سرپرستار لباس حفاظتی مخصوص پوشیدم و دست و صورتم را کاملا پوشاندم و کفشهای مخصوص به پا کردم. ساعات بسیار دشوار و پر هراسی را در بخش گذراندم و میل و رغبت صحبت با کسی را نداشتم.
خوشبختانه بالاخره به خوبی و سلامتی نوزادی زیبا به دنیا آمد و اشک شوق پدر و مادر خود و مرا سرازیر کرد. آن گاه احساس کردم که به دنیا آوردن دسته گل زیبا و بی گناهی چون او ارزش بیمار شدن و ابتلا به کرونای منِ پیرمرد را داشت. وقتی فهمیدم که اتفاقاً در این شرایط سخت و هراسانگیز است، که به منِ پزشک نیاز بیشتری وجود دارد، با خود عهد کردم تا جایی که میتوانم به کارم ادامه بدهم. این حرفهای است مقدس و از انجام آن به خود میبالم. جالب اینکه وقتی به خانوادهام که همیشه پشتیبان و مشوق من بودهاند، خبر به دنیا آمدن آن نوزاد را دادم، کسی مرا سرزنش نکرد که چرا از خانه بیرون رفتی یا چرا به بیمارستان رفتی. بعد از آن هم، دیگر کسی به من برای در خانه ماندن و نرفتن سر کار فشاری نیاورد.
در این چند ماهه، که دوران تلخ و موقعیت خاصی بوده، در روحیه و عادات مردم، گرفتاریها و مشکلات آنها بیشتر دقت میکنم. یکی از غمانگیزترین مناظر رانندگی کردن و یا قدم زدن در خیابانهایی است که همیشه شلوغ و شب و روز پر از جمعیت بودند . رستورانهای پر ازمشتری که چراغشان خاموش است، مغازههای پر از خریدار که به نظر متروکه میآیند و پارکهای پر از کودکان و مردمی که شادمانه مشغول ورزش و تفریح بودند، حالا بوی تنهایی میدادند. حالا شهرخالی، کوچه خالی، و خانه خالی است. در خیابانها بندرت، آدمهایی دیده میشوند که ماسکزده به سرعت عبور میکنند.
روزی در آسانسور که بیش از دو نفر اجازه سوار شدن در آن نداشتند، با یکی از همکارانم سوار شدیم. هر یک ماسک به صورت، در گوشهای پشت به هم ایستادیم و به دیوارههای آسانسور خیره شدیم. خندهام گرفت. به همکارم گفتم چند ماه پیش از هر فرصتی برای دیدن صورت هم و خنده و گفتگو استفاده میکردیم. حالا حتی پشت به هم نیز از حرف زدن باهم پرهیز میکنیم؛ لابد از ترس آن که ذرات و قطرات بزاق دهانمان کسی را آلوده کند یا بر عکس…. انگار هر یک به دیگری به چشم دشمنی نگاه میکنیم که هر لحظه در کمین است تا به دیگری حمله کند و او را از پای درآورد. همکارم آهی کشید و گفت، متأسفانه درست می گویی. روزگار سختی است. ولی چه باید کرد؟ این روزها افراد مسن، پدران و مادران ما در خانههای سالمندان افتادهاند و ما از ترس مبتلا کردن آنها حق دیدارشان را نداریم و آنها هم دارندحسرت دیدار فرزندان و نوههای خود را به گور میبرند؛ چارهای جز سوختن و ساختن نداریم…
این اندیشهها و حرفهای دوستم تکانم داد و با خواندن خبرهای غمانگیز و هراسانگیزی هم که از ایران عزیز هر روز میرسد، درد و پریشانی بیشتری به جانم افتاد. مردم رنجدیده و عذاب کشیده ایران، با فشارهای سنگین مالی، گرانی، بیکاری، به خاطر تعصبات مذهبی پوچ و بیمعنای عدهای از ملایان عوامفریب اکنون با مشکلات چند برابری روبرو هستند. حاکمیت ایران از همان اوایل نوامبر که این مرض و عفونت مهلک به وسیله جوجه ملایان به ایران انتقال یافت برای مدتی طولانی کوشید با پنهانکاری و دروغگویی مردم را در بیخبری نگاه دارد. بعد هم که سوءمدیریت و بیلیاقتیشان آشکار شد، و عده زیادی قربانی این خطاها و سهلانگاریها شدند، با ارائه آمار ساختگی، هنوز هم که هنوز است هیچ برنامه روشن و جدی برای جلوگیری و کنترل این بیماری ندارند.برگزاری مراسم عزاداری نمایشی و تئاتریکال و راه انداختن دستههای سینهزنی در شهرها، به آلودگی و عفونت بیشتر منجر شده و شهرهایکی بعد از دیگری با موج جدیدی از شیوع بیماری مواجه هستند. بیدوایی، بیغذایی، بیپولی، بیکاری، بیخانمانی و حالا هم تلفات غیرقابل بخشش عدهای بیگناه و بیپناه وضعیت اسفباری برای مردم ایران عزیز فراهم کرده است.
امیدوارم زمانی که شماره پاییزی «میراث ایران» به دست علاقمندان میرسد، واکسن کرونا به بازار آمده باشد و با این وسیله جان بسیاری از مردم از این بلا در امان بماند.
از یاران و دوستانی که در شش ماهه گذشته با نامهها و پیامهای دلگرمکننده خود ما را تنها نگذاشتند، صمیمانه سپاسگزاریم و برای همه جهانیان، به خصوص مردم شریف و رنجدیده ایران آرزوی تندرستی، پیروزی میکنیم و انتظار روزهای بهتر و آرامتری برایشان داریم.