گفتگویی با مهندس حسین مؤید قرشی، متخصص برق و مخترع سازه‌های با قدرت بالا برای صنعت پنبه

شاهرخ احکامی

مهندس حسین مؤید قرشی، یا همان حسین جان ما، از دوران کودکی در زیرکی و ذکاوت، شهامت و نترسی زبانزد همه کودکان فامیل بود. مادر خردمند و شایسته او، همراه با پدر دانشمند و بی‌همتایش، برای او همه‌گونه وسایل آموختن را فراهم کردند. یادم می‌آید حسین جان هفته‌ای یک کتاب می‌خواند و از آن کتاب برای ما نواده‌های بزرگ‌تر (!!) داستان‌های‌شیرین تعریف می‌کرد.

تواضع، آقامنشی و خوش رفتاری مهندس حسین مؤید قرشی، همان‌طور که از چهره خندانش پیداست، گذشته از دانش وسیع او که مایه موفقیتش در حرفه‌اش بوده، همواره جذابیت و تأثیرگذاری شخصیت او  بر اطرافیان را دوچندان کرده است….

«میراث ایران»‌بسیار خوشحال است که هم‌زمان دو پسرعموی نخبه را به نسل جوان معرفی می‌کند. 

 

لطفا خودتان را به خوانندگان ما معرفی کنید.

با تشکر از فرصتی که در اختیار من گذاشتید. من حسین مؤید قرشی، متولد ۲۳ نوامبر ۱۹۴۵ در مشهد هستم. والدین من خانم پوراندخت و دکتر محمود قرشی بودند.

 

و تحصیلات‌تان در کجا بود؟

من دو دیپلم دبیرستانی یکی از دبیرستان بارینگتون در ایالت ایلینویز، یکی هم از دبیرستان شهرضا در مشهد دارم. تحصیلات عالیه من شامل لیسانس و فوق‌لیسانس در مهندسی برق از دانشگاه تنسی در ناکسویل تنسی است.

 

اولین تصویرتان از آمریکا چه بود؟

به عنوان نوجوان شانزده‌ ساله‌ای در ایران، اولین آشنایی من با ایالات متحده به فیلم‌های آمریکایی که می‌دیدم، محدود می‌شد.به نظرم می‌آمد آمریکا کشوری است ساخته شده توسط پیشگامان وحشی غربی و شهرهایی با ساختمان‌های بسیار بلند مانند نیویورک.

 

چطور شد به آمریکا آمدید؟

در سال ۱۹۶۲، من یک آگهی از یک سازمان خدماتی آمریکایی دیدم، سازمانی که مسؤول برنامه مبادله دانشجویان بین‌المللی بود. آنها دنبال دانش‌آموزان داوطلبی می‌گشتند که به درد نیازهای علمی آنها بخورد و دارای پشتوانه اجتماعی مناسب هم باشند. بعد از امتحان انگلیسی و مصاحبه با خانواده‌ام، انتخاب شدم و قرار شد که برای زندگی در یک خانواده آمریکایی و گذراندن سال‌های پایانی دبیرستانی آماده سفر بشوم. برای خودم عجیب بود که به عنوان یک نوجوان برای چنین برنامه‌ای هیچ نگرانی نداشتم، و خانواده‌ام هم آن را تأیید می‌‌کردند. فکر می‌کنم چون من بچه بسیاری پر تحرکی بودم، آنها آمادگی چنین جدایی را حداقل برای مدتی داشتند.

برنامه مبادله دانشجو برای من بسیار جالب و با ارزش بود. فرصتی برای یاد گرفتن یک فرهنگ تازه، و در میان گذاشتن بیش از ۶۰درصد فرهنگ خودم در مدارس مختلف و سازمان‌ها. این‌ها اولین تجارب یک پسر جوان بود.

 

آموزش آمریکایی با ایران متفاوت بود؟

بله، به نظر من برنامه درسی دبیرستان آمریکایی کاملاً با ایران متقاوت بود. چند درسی که اینجا برای فارغ‌التحصیلی الزامی بودند، در مقایسه با آن همه دروس پیچیده و پیشرفته در ایران، بسیار ساده‌تر و کم حجم‌تر بودند. کلاً، شیوه مدارس ایرانی در مقایسه با آمریکا، شما را به شکل مناسب‌تری برای انتقال به دانشگاه آماده می‌کرد.

 

تجربه‌تان به عنوان یک تازه وارد به آمریکا چه بود؟

خانواده آمریکایی من، خانواده گرم و دست و دلبازی بودند و با من مثل پسرشان رفتارمی‌کردند. من تا چند سال پیش که فوت کردند، ارتباطم را با والدین آمریکایی‌ام حفظ کرده بودم. همه جا رفتار با من محترمانه بود و اخیراً فهمیدم که دانش‌آموزان با فروش روزنامه به هزینه‌های من کمک می‌کردند. برنامه فرهنگی مبادله دانشجو و چیزهایی که در ایالات متحده دیدم، برنامه کاملاً موفقی بود که تأثیرات مثبت آن در سراسر عمر من ادامه داشته است. ازاین نظر، تجربه اجتماعی و آموزه‌هایی که من با خود به ایران برگرداندم حیرت آور بودند.

 

شما یک تجربه منحصر به فرد از زمانی که اول به آمریکا رسیدید، دارید. می‌شود برای ما تعریف کنید؟

 در سال پایانی دبیرستان، دانشجویان برنامه مبادله دانشجویان بین‌المللی سال تحصیلی ۶۲-۶۳ یک گردهمایی با ۲۴۰۰ نفر در واشنگتن دی‌سی داشتند، که برای تعدادی از ما تنها فرصتی بود که پرزیدنت کندی را در کاخ سفید ببینیم. من این شانس را داشتم که به بعضی از سؤال‌های او درباره زندگی خودم در ایالات متحده پاسخ بدهم. بعد وقتی من به ایران برگشتم، به عنوان یک جوان پخته‌تر، حامل فرهنگ روشنفکری غنی تری برای مردم بودم. حالا که بعد از ۵۵ سال به گذشته نگاه می‌کنم، همه تجربیات من خوب هستند و افتخار می‌کنم که ارزش‌های ایرانی آمریکایی را به فرزندان خود آموخته‌ام.

 

شما از خانواده‌ای با سابقه طولانی در پزشکی می‌آیید. پدربزرگ مادری شما چشم‌پزشک بود. فکرمی‌کنم او هرسال برای خرید گل و نگهداری از یک باغ گل بسیار زیبا درمشهد به هلند می‌رفت. پدرتان نیز چشم پزشک بود و اولین بیمارستان جراحی چشم را که پدربزرگ‌تان شروع کرده بود، به راه انداخت. شما مسیر خود را تغییر دادید و مهندس برق شدید؟ چطور یک چنین تغییری؟

همانطور که شما گفتید، من از خانواده‌ای با سابقه طولانی در پزشکی، ازهر دو طرف مادری و پدری می‌آیم. پدرم در حالی که جراحی چشم انجام می‌داد، هرگز مرا تحت فشاری برای ادامه راه خود قرار نداد. البته خودم احساس می‌کردم که وقتی که او درباره ساختمان چشم و چگونگی فعالیت آن برای من توضیح می‌دهدد، دوست دارد که من هم پا جای پای او بگذارم.

یک بار هم از من خواست که شاهد یک عمل جراحی باشم، چیزی که از اولین لحظه کافی بود تا بفهمم که من برای دکتر شدن ساخته نشده‌ام. بعد از پایان دبیرستان در ایران، من نزد پسردایی خود پیروز احکامی در دانشکده دیوید لیپسکومب در نشویل تنسی رفتم. بعد از پایان سال‌ اول، ما برای تحصیل در رشته مهندسی برق به دانشگاه تنسی منتقل شدیم.

 

کمی درباره اختراعات خودتان صحبت کنید.

بعد از پایان دانشگاه، من در اسنیلب، یک کمپانی محلی که در عرصه تولید دستگاه آزمایش پنبه فعال بود، استخدام شدم. این دستگاه، که در سراسر جهان استفاده می‌شد، خواص الیاف پنبه را اندازه می‌گرفت. آن موقع این آزمایش‌ها آهسته انجام می‌شد و خواص را جدا جدا اندازه گیری می‌کرد، اما به هر حال پیشرفت مهمی در این زمینه محسوب می‌شد و برای چند دهه توسط انسان‌ها استفاه می‌شد.

خواص پنبه برای اهداف مختلف اهمیت داشت. این‌ مختصات پایه قیمت فروش زارعین پنبه، استراتژی بازیابی تجار، و اساس کارخانه‌های نساجی برای تولید نخ و پارچه بود.

هر ساله بیش از صد میلیون بشکه کتان (۵۰میلیارد پاوند) تولید می‌شد و نیاز به وسیله‌ای که بتواند خواص مختلف پنبه از جمله، طول ، یک‌نواختی الیاف، استحکام، کشیدگی، ظرافت، رنگ و مواد غیر الیافی را هم‌زمان با سرعت اندازه گیری کند، دیده می‌شد. در دهه ۱۹۸۰ ما پروژه‌ای را به دست گرفتیم تا چنین سازه‌ای را بسازیم، چیزی که بعدها «سازه با قدرت بالا» نام گرفت. 

وزارت کشاورزی ایالات متحده در چند سال بعد، هر سال به طور متوسط ۳۰تا۴۰ سازه خریداری می‌کرد. در اوایل دهه ۹۰، وزارت کشاورزی آزمایش موفقیت‌آمیز صددرصدپنبه با این سازه را شروع کرد. بازار جهانی پنبه هم همین راه را درپیش گرفت و امروز بیش از ۸۰درصد پنبه جهان با این سازه‌ها آزمایش می‌شوند. این یک آزمایش استاندارد جهانی است.

من در زمان ساخت نسل‌های متعدد این دستگاه‌ها مدیر پروژه بودم، و بعدها هم‌زمان، به عنوان معاون تحقیق، توسعه و مهندسی، مسؤولیت توسعه سخت‌افزارها و نرم‌افزارها را عهده دار شدم. در این ایام، ما بیش از ۲۲ مورد ثبت جهانی در این زمینه داشتیم که من مؤلف و هماهنگ‌کننده آنها بودم.

درسال ۲۰۰۰، مدیرعامل عملیات آمریکا شدم. و همچنان در کنفرانس‌های داخلی و بین‌المللی شرکت می‌کردم، و مقالات تحقیقی در باره توسعه و کاربردهای جدید تهیه می‌کردم. عنوان غیررسمی «پدر سازه با قدرت بالا» توسط صنعت پنبه به من داده شد، چیزی که باعث خوشحالی و افتخار من است.

 

کمی هم درباره کمپانی خودتان بگویید و علت بازنشستگی‌تان.

کمپانی ما که در سال ۱۹۴۵ در یک گاراژ در ناکسویل تنسی تأسیس شده بود، تاریخچه جالبی دارد. در سال ۱۹۹۰، اسنیلب توسط اوستر تکنولوژی خریداری شد ، یک شرکت مشهور بین‌المللی سوئیس که آن هم متخصص در سازه‌های دقیق کنترل کیفیت منسوجات بود. در ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۲ کمپانی ما دوباره در بورس سوئیس خریداری شد… و بالاخره بعد از ۴۶ سال ارائه خدمت، دیگر نوبت بازنشسته شدن و گذراندن وقت بیشتر با خانواده بود.

 

بعد از این همه سال زندگی در آمریکا آیا هنوز به ایران دلبستگی دارید؟

من با اینکه بیشتر عمرم را در آمریکا سپری کرده‌ام، اما هنوز با فرهنگ ایرانی احساس نزدیکی می‌کنم و خودم را آدم خوش‌شانسی می‌دانم که توانستم دو فرهنگِ با این عظمت و غنا را تجربه کنم. به عنوان یک ایرانی برای من خانواده و دوستان بسیار مهم هستند. همسر نازنین من، جنیس هم به عنوان معاون منابع انسانی یک شرکت بازنشسته است. ما با سه فرزندمان تفاهم، همدلی و پشتیبانی خوبی از هم داریم. همسر و فرزندان معتقدند که ایرانی بودن من شرایط منحصر به فرد زندگی آنها را در بعضی جنبه‌ها غنی‌تر کرده است.

 

دوست دارید توصیه‌ای برای نسل جوان داشته باشید؟

شاید مثل بسیاری دیگر، اگر می‌توانستم زندگی‌ام را دوباره شروع کنم، کار دیگری انجام می‌دادم. اما هیچ چیز نمی‌تواند احساس خوشبختی امروز مرا تغییر دهد. حالا که بازنشسته‌ام، می‌توانم وقت بیشتری با چهار نوه‌ام بگذرانم و احساس می‌کنم بهترین چیزی که از من بخواهند این است که مراقب آنها باشم. خودم را برای فرصت‌هایی که زندگی به من داده انسان خوشبختی می‌دانم، اما باید تأکید کنم که هیچیک از این دستاوردها بدون سخت کوشی، که لازمه نتایج خوب است، به دست نمی‌آمد.

 

سؤال آخر اینکه من می‌دانم شما علاقه خاصی به اتوموبیل دارید. داستان این از کجا می‌آید؟

شما از عشقی می‌پرسید که از جوانی من شروع شد. عمو سعید من این که علاقه مرا می‌دانست، وقتی پشت جیب خود می‌نشست مرا روی پاهایش می‌گذاشت و رانندگی می‌کرد و دور شهر می‌گشت. امروز هنوز این علاقه پا برجاست و من از رانندگی کردن با مجموعه ماشین‌های اسپورت آمریکایی و ایتالیایی خودم لذت می‌برم.

 

خیلی ممنون.