آخوندها و انگلیسی‌ها؛ هم‌زیستی مسالمت‌آمیز (بخش اول)

دولت انگلیس با یاری ملاها ایران را به ویرانی کشاند

هوشنگ گیلک

 

پیش‌گفتار

هیچ بلای آسمانی در بدبختی ایران با آنچه که رهبران دین اسلام در آن کشور کرده‌اند نمی‌تواند برابری کند. از آغاز پیدایش این دین، سردمداران آن، پیشرفت خود را در نابودی فرهنگ و دانش مردمی دانستند که به آنان گرویدند. برای این گروه نگهداری مقام ومنزلت‌شان بر یگانگی و بهبود و ترقی مردم و کشورشان برتریت داشت. این بزرگواران خیلی زود پی بردند که برای حفاظت مقام خود می‌بایست که مردم در جهل و نادانی غوطه‌ور شوند. علم و دانش با فلسفه آنان مطابقتی نداشت.

مخالفت بزرگان دینی با دانشمندان علوم و فرهنگ، از همان آغاز انتشار دین اسلام پدیدار گردید. اگر چه هنوز به‌شدت دوران‌های بعد، که نفوذ دول بیگانه برای به‌دست آوردن منابع کشور سهم بسیاری در این مجموعه به خود اختصاص می‌دادند، نمی‌رسید. رهبران دین اسلام دشمنی ویژه‌ای با دانشمندان و فرهیختگان وقت از خود نشان می‌دادند. برای نمونه، امام محمد غزالی (۵۰۵-۴۴۰هـ.ق) با ابن‌سینا دشمنی آشکار نشان می‌داد. او آن دانشمند بلندپایه را تکفیر نمود که چرا مردم را به ریاضیات رهنمایی می‌کند و بر این باور بود که دارا بودن علم و دانش در مردم، آنان را با رویه‌ای مأنوس می‌کنند که بخواهند دین را با ریاضیات منطبق کنند و چنین امری را بر خلاف آیین دین می‌دانست! 

شیخ شهاب‌الدین سهروردی (۵۸۷-۵۴۹هـ.ق) برای مخالفت با ابن سینا، کتاب شفای او را با آب شست؟ حتی برخی از این افراد مانند فخرالدین محمد ابن احمد طریحی در کتاب خود، مجمع‌البحرین و مطلع‌النیرین، از قول محمد بغدادی عارف نوشته است که او پیامبر را در خواب دیده که به وی گفته ابن سینا به خاطر نوشته‌هایش به آتش جهنم رفته است. چنین مخلالفت‌هایی با دانشمندان پیوسته ادامه داشته و در واقع جزیی از کارهای ملاها بود برای پایین آوردن سطح بینش مردم کشور ونگهداری آنان در پایین‌ترین درجه فهم وشعور.

چنین کاری فقط در میان مسلمانان رایج نبود، بلکه مسیحیان و سردمداران کلیساها نیز دست کمی از آخوندهای دین اسلام نداشتند. مثلاً یکی از این نشانه‌ها، رفتاری است که پاپ نسبت به گالیله نمود. گالیله، پیرو عقیده کوپرنیکوس،معتقد بود که زمین محور دنیا نیست، بلکه خورشید است که چنین اثری را دارا می‌باشد (فرضیه هلیوسانتریک). او چند بار از سوی کلیسای روم مورد محاکمه قرار گرفت و محکوم شد. در آخرین بار او را مجبور کردند که عقاید خویش را باز پس بخواند و محکوم به حبس خانگی تا آخر عمرش شد. نمونه دیگر از چنین عملی توسط کاتولیک‌های رم، سوزاندن دانشمندی دیگر بود به نام برونو جیوردانو (۱۵۴۸-۱۶۰۰م). جیوردانو دانشمند بنامی در فیزیک، ریاضیات و ستاره‌شناسی بود که سخنان او درباره مسیح برای کلیسای کاتولیک رم خوشایند نبود. و او را در دادگاه انکیزاسیون محاکمه نمودند، و به دستور پاپ کلمنت هشتم محاکمه و تکفیر شد. او را از پا به دار آویختند و بعد سوزاندنش و خاک او را در رودخانه تیبر ریختند.

 از این نمونه‌ها بسیار است. از آنجایی که منظور از این یادآوری‌ها شناساندن چنین رویدادها یی است، سخن را به همین مختصر پایان می‌دهم. دید اساسی ما، در اصل موضوع چگونگی آغاز دخالت اجنبی‌ها در اداره کشور و نقش آخوندها و ملاها در چنین موارد است. آغاز چنین تیره‌بختی برای کشور ایران از زمان صفویه بود. در اینجا اندکی مشروح‌تر به ورود بیگانگان و تأثیر آنان بر اوضاع کشور می‌پردازم. 

 

سلسله صفویان (۱۷۳۶-۱۵۰۱م)

 چگونه انگلیسی‌ها به ایران رخنه کردند؟ دولت انگلیس برخلاف همسایه شمالی ایران، روس‌ها، با روشی بسیار ملایم و با دوستی تمام به کشورهایی که می‌خواهند زیر نفوذ خود بگیرند رفتار می‌کنند. چنین کرداری درست نقطه مقابل آنچه است که روس‌ها به کار می‌برند، یعنی زور و جنگ. انگلیسی‌ها با فراست از قدیم دریافتند که چگونه می‌بایست با سردمداران دیگر ملل رفتار نمایند و از آنان به بهترین نحوی به سود خود بهره گیرند. نخستین سفیر انگلیس در ایران، جفری لانگلی، از سوی ادوارد اول، پادشاه بریتانیا، در سال ۱۲۹۰ میلادی به دربار ارغون خان، چهارمین فرمانفرمای مغول در ایران فرستاده شد. این سفیر مأمور شده بود که با شاه معاهده‌ای برای مقابله با ترکان ببندد. متأسفانه از جزییات این امر نتوانستم آگاهی بیشتری کسب کنم، مانند بیشتر وقایع تاریخی ایران پس از اسلام، آگاهی قابل ملاحظه‌ای در نگارشات ایرانی موجود نیست و در نوشتارهای خارجی که مجبور هستیم رویدادهای کشور را بررسی کنیم، موفق نگشتم مطلبی در این باره که آگاهی بیشتری در دسترس ما قرار دهد، پیدا کنم. اینکه او توانست با ارغون ملاقاتی داشته باشد یا خیر، معلوم نیست. در برخی از نگارشات آمده است که هنگام رسیدن او به ایران، ارغون فوت کرده بود و وی با جانشین او گفتگو نمود.

در تاریخ ایران تا زمان صفویه از فرستاده دیگری از سوی انگلیس به دربارهای ایران اسمی برده نشده است. پادشاهان این سلسله، از یک سو برای کشور موهبتی بودند و از سوی دیگر بلایی آسمانی. چند شاه نخستین آنان، مملکت از هم‌گسیخته را سر و سامانی دادند و کوشش کردند که تا اندازه‌ای جلال از دست رفته‌اش را به آن بازگردانند. اما از سوی دیگر با رفتاری که در پیش گرفتند آغاز نابودی کشور را پایه‌گذاری نمودند. بزرگ‌ترین اشتباه و یا بهتر بگویم، بزرگ‌ترین گناه آنان ایجاد مذهب رسمی برای کشور بود. آنان شیعه را مذهب ملی ایران نمودند. برای تعمیم چنین اشتباه بزرگی، دست به کشتار تعداد نامعلومی از پیروان اهل تسنن زدند که شاید بیش از صدها هزار نفر بودند. به ظاهر این کار را برای مقابله با امپراتوری عثمانی آغاز نمودند که هیچ عقل سلیمی چنین کاری را پیشنهاد نمی‌کرد. مردم ایران نیازی به داشتن مذهب ملی نداشتند که برای میهن خود با متجاوزین مقابله کنند. تاریخ کشور در زمان هخامنشیان و پارتیان گویای آشکار این گونه رویدادها است.

روی کار آوردن آخوندهای شیعه و قرار دادن کشور در زیر سلطه آنان، از بزرگ‌ترین زیان‌هایی بود که به مردم و کشور وارد شد. جنایات پادشاهان این سلسله در کشتن و از بین بردن و کور کردن افراد لایق و شاهزادگان با قدرت و دانا موجب آن شد که پس از چند شاه توانا، هیچ کس وجود نداشت تا مملکت را به‌صورت یک واحد اداره کند. کور کردن شاهزادگان به دست پدران‌شان که بر اریکه سلطنت نشسته بودند برای حفظ احتمالی مقام‌شان، اگر چه امری بود که در تاریخ آورده شده است، اما در زمان صفویه به حد کمال رسید. این گناهی بود که شاه عباس بزرگ یکی از مرتکبین آن بود. 

 

تمایل انگلیس برای رابطه تجاری با ایران

در سده شانزدهم انگلیسی‌ها به‌خوبی در هند مستقر شده بودند و کوشش آنان بر این بود که از دخالت و ورود سایر کشورها به آن شبه جزیره جلوگیری کنند. خلیج پارس را که پایگاهی برای ورود به هند می‌دانستند، در دست پرتقالی‌ها قرار داشت. چنین امری برای انگلیس غیر قابل پذیرش بود و وجود نیروهای دیگر کشور های اروپایی را در آن محوطه نمی‌توانست تحمل کند. خلیج پارس می‌بایست که زیر نفوذ آنان قرارگیرد تا بتوانند هندوستان را حفظ نمایند! باید ایران در حلقه دوستان انگلیس قرار گیرد. از سوی دیگر ایران می‌توانست سدی در مقابل عثمانی و پیشرفت آنان در اروپا شود. چنین امری نیز به ارزش دوستی با ایران می‌افزود. دولت ملکه الیزابت اول در فکر ایجاد دوستی با شاه ایران شد و مطابق معمول، دست به فرستادن نماینده‌ای جهت به انعقاد پیمان تجاری ودوستی بین دو کشور نمود. 

 

آنتونی جنکینسن

دولت بریتانیا در سال ۱۵۵۴ میلادی به دست دریانورد انگلیسی، ریچارد چانسلر، در روسیه پست تجارتی به نام «مسکووی کمپانی» برقرار نموده بود که انحصار تجارت بین دو کشور را داشت. دولت انگلیس، آنتونی جنکینسن را در سال ۱۵۶۱ برای بررسی آن تشکیلات به روسیه فرستاد. وی در ماه اگوست آن سال وارد مسکو شد، بدین امید که دیداری با تزار روسیه، ایوان مخوف داشته باشد. به عللی این ملاقات با چندین ماه تأخیر در ماه مارچ ۱۵۶۲ انجام یافت. وی در ۲۷ آپریل همان سال از روسیه به سوی ایران رهسپار گشت. در ایروان، جنکینسن با حاکم آنجا، «عبداله خان استاجلو»، ملاقات می‌کند، عبداله خان از نزدیکان شاه طهماسب بود و بسیار مورد اطمینان وی. جنکینسن معرفی‌نامه‌ای از عبداله خان برای شاه می‌گیرد و سپس به سوی قزوین رهسپار می‌گردد و در دوم نوامبر ۱۵۶۲ وارد قزوین می‌شود.

روایاتی که از دیدار او با شاه در دست است، با هم تفاوتی فاحش دارند، از دریافت بسیار نیکو تا مقابله‌ای ضد دوستانه. جنکینسن نامه‌ای مفصل از سوی ملکه الیزابت برای شاه داشت که تقدیم می‌کند، به اضافه هدایایی که ملکه فرستاده بود. در اینجا انگلیسی‌ها به کلی آخوند ها را از جریان امر خارج کرده بودند. بدین روی باعث ناراحتی آنان گردیدند. ملاها که فکر می‌کردند قدرت خود را از دست می‌دهند با شدت بر علیه سفیر نزد شاه سعایت نمودند تا جایی‌که از شاه خواستند که سرش را از تنش جدا کند و یا به روایتی دیگر او را تحویل عثمانی‌ها بدهد تا به جزایش برسانند. در اینجا بود که عبداله خان به داد سفیر رسید و شاه را از چنین کار زشتی منع نمود و قبح آن را به وی گوشزد کرد. 

به جنکینسن اجازه خروج از کشور داده شد. ملاها به خادمین دستور دادند که سطل‌های پر از خاکستر را بردارند و در تعقیب جنکینسن بر جای پاهای او بریزند که از نجسی جلوگیری نمایند. جنکینسن در برگشت در ایروان، مجددا با عبداله خان ملاقاتی نمود. او به نماینده الیزابت اظهار داشت که گرفتاریش با شاه در نتیجه سعایت ملاها بود که از شاه می‌خواستند تا وی را به عثمانی‌ها تسلیم کند. جنکینسن در جولای ۱۵۶۴ میلادی به انگلیس برگشت. 

 

درایت انگلیسی‌ها

دولت انگلیس پس از مراجعت جنکینسن، به مدت نسبتا طولانی، در حدود سی وهفت سال نماینده دیگری به ایران نفرستاد. آنان با فراست ویژه خود دریافتند که نفوذ در ایران را می‌بایست با یاری آخوندها و ملاها، که تسلط کاملی بر توده مردم و فرمانفرمایان کشور دارند، انجام دهند و چنین راهی را برگزیدند. برای دریافت آگاهی لازم در اوضاع کشور و دولت ایران افرادی را در خفا و برای بررسی کامل به ایران فرستادند. بیشتر این فرستادگان، کسانی بودند که خود را به ظاهر متعلق به دین اسلام نشان می‌دادند. 

 نخستین فرستاده، یک فرد هندی الاصل، به نام «مقصود علی» که خود را درویش علی می‌نامید بود، در سال ۱۵۹۰ به ایران وارد شد. مقصودعلی در زبان فارسی استاد می‌شود وحتی شعر نیز می‌گوید. او کاوش کاملی درباره کشور و دولت و ملت و دین آنان می‌کند و تمامی نتیجه‌ها را به دولت انگلیس ارسال می‌دارد. مقصودعلی، به دید گروهی از مورخین، نخستین جاسوس انگلیس در ایران بود. وی خود در سلک درویشان درمی‌آید ودر مجلس‌آرایی آنان تخصص کامل حاصل می‌کند و در این کار چنان استاد می‌شود که به لقب مجلسی مشهور می‌گردد و بعدا وقتی اصفهان که پایتخت می‌شود سکونت و با دختر یک درویش به نام درویش حبل آملی ازدواج می‌کند. بدین نحو خانواده مجلسی ها ایجاد می‌گردد.

در دنباله گزارشات مقصودعلی بود که دولت انگلیس برادران شرلی را به ایران می‌فرستد (اول دسامبر ۱۵۹۹) در اینجا باید متذکر شد که در نگارشات فارسی، یا اسمی از تاریخ دقیق ورود آنان به ایران نیست و یا اینکه تاریخ های ذکر شده با یکدگر اختلاف دارند. این اشکالی است که در تمامی نگارشات محققین ایرانی وجود دارد. به هر روی این دو برادر و همراهان‌شان از طریق علمای دین شیعه به حضور شاه عباس که پس از شکست دادن ازبکان به پایتخت، قزوین برمی‌گشت، معرفی شدند. در موضوع برادران شرلی من در این نگارش سخنی نمی‌گویم زیرا خود مبحثی است دیگر. این مختصر توضیحات را فقط به روابط ملاها و دولت انگلیس منحصر می‌کنم.

شاه عباس اول، که در ابتدا خود را از دراویش می‌دانست، به‌عللی از آنان منزجر شده و حکم قتل صوفیان و درویش‌ها را می‌دهد. مقصود علی در سال ۱۵۹۳ میلادی از ایران فرار می‌کند. او دارای دو پسر بود به نام‌های «محمد تقی و محمد صادق» که در ایران می‌مانند. محمد صادق که بزرگ‌تر بود در رده صوفیان درمی‌آید و با آنان مجاورت و محاورت می‌نمایند. وی جایگزین کار پدر در مجلس‌آرایی می‌شود و استادی در این راه را به حدی می‌رساند که ملقب به علامه مجلسی می‌گردد. پس از درگذشت شاه عباس، او در خدمت شاه صفی می‌ماند و از قول او آمده است که پدرش جاسوس شاه عباس بوده و خودش جاسوس شاه صفی است. ولی طولی نمی‌کشد که وی نیز مغضوب شاه صفی قرار می‌گیرد و از ایران به هند فرار می‌کند. 

محمدصادق دارای دو پسر بود: عبداله و عزیزاله. عبداله با پدرش از ایران خارج می‌شود ولی عزیزاله در ایران می‌ماند. عزیزاله، به طرز نامعلومی صاحب ثروت هنگفتی می‌گردد. یکی از نوادگان عزیزاله دانه الماس بسیار درشتی را به حرم علی ابن ابیطالب می‌دهد و معروف می‌شود به الماسی، که می‌گویند الماسی‌های اصفهان از آنان هستند. 

مدت زمان دیرتر، انگلیسی‌ها محمدتقی، پسر درویش علی که همان مقصودعلی هندی و برادر محمد صادق بود با شخصی به نام «مراد هندی»به عراق می‌فرستند. مراد در آنجا خود را ملقب به «سید» می‌کند. تا آنجا که می‌توانستم اطلاعی به دست آورم، برای نخستین بار واژه «سید» به عنوان یک لقب به کار برده می‌شود. (طایفه خمینی نیز همین راه را طی کردند، که بعداً خواهیم دید.) و مراد هندی نامش به «سیدمراد هندی» مبدل می‌گردد. 

محمدتقی نیز در عراق صاحب ثروت هنگفتی می‌شود که پایه و اساس آن هیچوقت آشکار نمی‌گردد. سیدمراد هندی دارای سه پسر بود: ابوالمعالی، عبدالکریم و محمد علی. محمد علی در عراق به طبابت اشتغال پیدا می‌کند و به نام حکیم معروف می‌گردد. درعین حال پسر محمدتقی، محمدباقر در عراق به تحصیل ادامه می‌دهد. محمدتقی منشی‌های زیادی استخدام می‌کند و با این منشی‌ها و دو فرزند سیدمراد هندی، ابوالمعالی و عبدالکریم، به ایران مهاجرت می‌کند که مصادف می‌شود با سلطنت شاه سلیمان صفوی. وی با ثروت زیادش حوزه‌های علمیه متعدد در تمام کشور برای تدریس طلبه ها ایجاد می‌کند. 

ماموریت محمدتقی عبارت بود از ایجاد و نشر خرافات تا اندازه ممکن و انتشار آنها و تعلیم مردم به آن خرافات به توسط تربیت ملاها. و خودش کتاب‌های زیادی می‌نویسد به نام علامه مجلسی دوم و آنها را انتشار می‌دهد. تعداد دعاهای او از اندازه بیرون است وامکان ندارد بتوان آن دعاها در طی روز انجام داد. وی همچنین منشی‌های زیادی را به اطراف و اکناف کشور برای تبلیغات کتاب‌های خود می‌فرستد.

محمدتقی مجلسی یکی از دختران خود را به عقد میرصالح خاتون آبادی درمی‌آورد که پس از محمدباقر تقریباً جانشین او می‌گردد. از این زوج فرزندی به وجود می‌آید بنام محمدحسین خاتون آبادی. شاه سلطان حسین در جشن تاجگذاری اجازه نمی‌دهد که امراء کشور تاج را بر سرش بگذارند و از محمدباقر مجلسی انجام چنین کاری را می‌خواهد. این امر اندازه نفوذ آخوندها را در دربار نشان می‌دهد.

پس از درگذشت محمد باقر مجلسی، نوه وی میرمحمدحسین خاتون‌آبادی جایش را در دربار می‌گیرد. روایت بر این است که وی باعث بدبختی‌های زیادی برای کشور و ملت ایران می‌شود. به گفته‌ای، او برای از بین بردن فتحعلی‌خان وزیر شاه، به دستور انگلیسی‌ها با ارایه اسناد جعلی به شاه که وزیرش می‌خواهد کودتا نماید، فتحعلی خان را مغضوب نموده و شاه دستور کور کردن وزیر خود را می‌دهد. آمده است که میرحسین خودش این کار را انجام داده است. 

در زمان حمله افغان‌ها به دستور او بجای آماده کردن ارتش به شاه می‌گوید که می‌توان شر آنان را با دعا و آش نذری کند و شاه نگون بخت نیز گفتار وی را می‌پذیرد و در نتیجه کمک کاملی می‌شود برای پیروزی افغان‌ها. بیشتر امامان جمعه اصفهان و تهران از فرزندان این خانواده هستند که تا انقلاب اسلامی ۱۹۷۸ در مصدر کار بودند.چنین شبکه‌ای به ترتیب بزرگ‌تر می‌گردد. یکی از فرزندان محمد تقی به ازدواج یک سادات در می‌آید، بدین ترتیب واژه طباطبایی ایجاد می‌گردد. تا کنون دیدیم که ایجاد دو لغت «سید و طباطبایی» از این گروه می‌باشد. در عین حال محمد باقر مجلسی دختر دیگر خود را به شخصی به نام محمد اکمل می‌دهد که نوه‌اش می‌شود وحید بهبهانی معروف که به وجود آورنده «اجتهاد و تقلید» در مذهب شیعه است. 

در هیچ جایی از تاریخ ایران در دوره صفویه، کلمه‌ای درباره این آخوندها و کارهایی که علیه مملکت و مردم کرده بودند نکته‌ای گزارش نشده است. شرح حال این بزرگواران را با تعریف و تمجید در تاریخ ثبت کرده‌اند و نگارشات آنان را نام برده‌اند و شاگرد چه کسانی بوده‌اند و کدام اشخاص در مکتب آنان درس خوانده‌اند! از صفویه که بگذریم در زمان قاجار نیز چنین گرفتاری بزرگ در کشور وجود داشت. بسیاری از بزرگان دینی زمان مشروطیت از همان قماش بودند، حتی در سال‌های اول رضاخان و رضا شاه. در زمان حال بزرگ‌ترین گرفتاری ملت و مملکت را شخصی به نام خمینی ایجاد نموده است که چند کلمه درباره او می‌آوریم، با وجود اینکه اصل و هویت این مرد کاملاً مخدوش و نامعلوم می‌باشد و صفحه سیاهی در تاریخ ایران ایجاد کرده است.

ادامه دارد