دکتر ناصر انقطاع
بررسی: شاهرخ احکامی
دکتر ناصر انقطاع، چهره ای آشنا در مطبوعات است و نوشتههای مستند و تاریخی او، به گفته خودش هر نوروز کتابی جدید است تقدیم به خوانندگانش. این کتاب خواندنی هم در نوروز ۱۳۹۸ منتشر شده است. دکتر انقطاع در پیشگفتار این کتاب مینویسد: … سوم شهریور ۱۳۲۰، انگلیسیها از جنوب و خاور، روسها از شمال و شمال باختری به کشور بیطرف و بیدفاع ایران به بهانهی ناوارد و ابلهانه که هر تجاوزگری به آن دست مییازد به درون ایران ریختند و سپاه ایران را درهم کوفتند و پس از دو هفته ایران را درنوردیدند… به خلاف همه پیمانها و رفتارهای جهانی رضاشاه را با یک ماشینسواری به سوی بندرعباس بردند و با یک کشتی هندی نخست به قصد هندوستان و سپس بیآنکه او را پیاده کنند به سوی جزیره موریس و آن گاه به ژوهانسبوگ بردند… و درآنجا درگذشت…
علت انتخاب دکتر مصدق را،به عنوان بزرگترین مردی که او را مرید خود کرد، این بود که فردی بود مردمی، دوم وابسته به هیچ بیگانهای نبود، سوم بسیار متین، مؤدب و پرآزرم بود و چهارم مثبت میاندیشید. در عین حال در برابر حرف زور و نابجا، به سان درختی استوار و ستبر میایستاد و پنجم تنها آدمی در یک صد سال کنونی بود که میلیونها ایرانی را پشت سر خود داشت….
نهرو میگوید: از تاریخ و سخن تاریخ درسی بگیرید، ملتی که از تاریخ درست نگیرد، روزگار آن ملت را بارها و بارها محکوم به تکرار همان شکستهایی میکند که از آن درس نگرفته است….
محمد مصدق در خانوادهای با نفوذ و اشرافی دیوانی در ۲۹ اردیبهشت ماه سال ۱۲۶۱ در کوی سنگلج تهران چشم به جهان گشود.
نباید فراموش کرد که از زمان آمدن اسلام به ایران تا یک صد سال پیش، رسم بر این بود که ایرانیها، روز زایش فرزندان خود را به ماهها و سالهای قمری (تازی) و بر پشت قرآن مینوشتند تا اینکه رضاشاه آمد و با بنیادگذاری سازمان آمار و ثبت احوال و جانشین کردن نامهای فروردین و اردیبهشت و خورداد بجای محرم و صفر و ربیعالاول و… دستور داده شد که روز و تاریخ زایش فرزندان ایرانی به سال خورشیدی و ماههای ایرانی بشود….
هنگام مرگ میرزا هدایتاللـه (۱۲۷۱ خورشیدی) پسرش محمد مصدق ده ساله بود. ولی ناصرالدین شاه علاوه بر اعطای شغل و لقب میرزا هدایتاللـه به پسر ارشد (میرزا حسینخان) دو پسر دیگر میرزا هدایتاللـه، میرزا علی را موثقالسلطنه، و محمد را هم مصدقالسلطنه نامید… از مردی به نام فیروز میرزا نصرتاللـه فرمانفرما پسر شاهزاده عباس میرزا و هما خانم دختر بهمن میرزا، پسر سی و هفتم فتحعلیشاه و در حقیقت برادران عباس میرزا پسری زاده شد که سی و دو خواهر و برادر داشت که یکی از آنها به نام عبدالحسین میرزا فرمانفرما (نصرتالدوله دوم) و سرورالسلطنه ملقب به حضرت علیا پس از زناشویی صاحب دختری شدند که نام او را «ملکتاج خانم» (نجمالسلطنه) گذاردند که بعدها مادر محمد مصدق شد…. مصدق نوهی دختری نصرتالدوله فیروز و نبیره فتحعلیشاه میباشد…نجم السلطنه سه بار زناشویی کرد و سه بار بیوه شد….
خانم نجمالسلطنه خطاب به برادرش فرمانفرما مینویسد: … من میخواستم خانم اشرف (خانم فخرالدوله) دختر حضرت علیا ولیعهد (مظفرالدین) را برای محمد بگیرم، ولی ولیعهد دخترش را نداد…
انقطاع درباره رضاشاه مینویسد: رضاخان پهلوی مردی استوار، مصمم و با اراده و از کسانی بود که در اندیشه خود پا بر جا بود. ایران را دوست داشت، کمتر سخن میگفت و بیشتر میاندیشید و سپس انجام میداد…
در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سیدضیاالدین طباطبایی (سیدضیا) به عنوان مرد اول سیاسی و رضاخان پهلوی به عنوان یک مجری نظامی در جایگاه «مرد دوم کودتا» بود. … پس از سه ماه (۱۰۰ روز) رضاخان پهلوی با زیرکی اختیار کار را از او گرفت و خود به یاری عواملی که در مجلس شورای ملی داشت (دورههای سوم و چهارم) رشته کارها را در دست گرفت و مرد اول کودتا شد…. سید ضیا به فلسطین (مستعمره انگلیس بود) تبعید شد و ۲۳ سال بعد (با سقوط رضاشاه) دوباره به ایران بازگشت…
با رفتن سید ضیا، احمد قوام (قوامالسلطنه) از سوی احمد شاه به جای سیدضیا نخستوزیر شد. کابینه قوام یکی از مهمترین کابینههای ایران از یک قرن پیش تا امروز بوده است: احمد قوام نخستوزیر، رضاخان پهلوی وزیر جنگ، مستشارالدوله وزیر معارف و اوقاف، دکتر محمد مصدق وزیر مالیه، مشارالسلطنه وزیر پست و تلگراف، عمیدالسلطنه وزیر دادگستری. این کابینه از نادرترین کابینهها بود که هم دکتر مصدق، هم رضاخان و هم قوامالسلطنه و هم بسیاری از سرکردگان و بزرگان مشروطیت حضور داشتند… هم رضاشاه و هم دکتر مصدق، هر دوی آنها سربلندی و ترقی ایران را میخواستند. تنها فرقشان در این بود که رضاشاه از راه قدرت و فشار و یکدندگی و مصدق از شاهراه قانون و افکار عمومی خواستار پیشرفت کشور بودند…
«چرا رضاشاه، مردان نیرومند و استوار و پرطرفداری چون تیمورتاش (وزیر دربار خود)، آیتاللـه حسن مدرس نماینده مجلس، داور وزیر دادگستری، میرزاده عشقی و و و… را با اندک برخوردی بیدرنگ کشت، ولی مصدق را نکشت و تنها زمان کوتاهی وی را تبعید کرد بیرجند؟
پاسخ این است که رضاخان پهلوی از زمانی که سردار سپه بود و به هنگام نخستوزیری و سرانجام پادشاهی پیوسته و پیوسته با مصدق همدم و همسخن بود و با او همواره در برخورد و گفتگو بود و با زیرکی که داشت بهخوبی به ژرفای خواست این مرد پی برده بود و میدانست که او تنها و تنها برای نگهداشت قانون و حفظ منافع مردم سخن میگوید…. مصدق نیز در مجلس چهارم و پنجم میگفت من با این مرد (رضاخان پهلوی) هیچگونه مخالفتی ندارم بلکه او را صاحب قدرت و خادم مردم میدانم….
ناصر انقطاع در مورد سیدضیا مینویسد: او مردی فرهیخته، برجسته، متفکر و برنامهریز بود. وقتی از سیدضیا دکتر الهی میپرسد، آیا راست است که شما انگلیسی هستید؟سیدضیا پاسخ میدهد: بله این طور میگویند: آدمی در دوستی با انگلیسیها زیان میبیند، ولی دشمنی با انگلیسیها، آنها آدمی را از زمین محو میکنند… سیدضیا میگوید من هرگز ماسون نبودهام و به حلقهی ننگین ماسونها پای نگذاردهام. میگوید قضیه ملاقات رضاخان و ایرون ساید، آن هم در بالاخانه میهمانخانه قزوین بهکلی بیاساس است. پول را من (سیدضیا) گرفتم تا به ژاندارمها که حقوقشان عقب افتاده بود بدهم.این پول جزو مطالبات انگلیس قرارگرفت و قسطبندی شد.
درباره قوامالسلطنه مینویسد:احمد قوام مردی استوار، خودخواه، برنامهریز و آگاه به کارهای کشورداری بود و ضمناً بسیار باهوش بود و میدانست که چه میکند. احمد قوام فرمان مشروطیت ایران را که مظفرالدین شاه امضا کرد به خط و انشای قوامالسلطنه بود….
نخستین هسته جبهه ملی از نوزده نفر تشکیل شد که عبارتند از: دکتر محمد مصدق، احمد ملکی (مدیر روزنامه ستاره)، محمد حسن کاویانی، دکتر کریم سنجابی، احمد زیرکزاده، عباس خلیلی (مدیر روزنامه اقدام)، حمیدی نوری (مدیر روزنامه داد)، سیدعلی شایگان، شمسالدین امیرعلایی، محمود نریمان و ارسلان خلعتبری، ابوالحسن حائریزاده، حسین مکی، مظفر بقایی، مهدی بازرگان، عبدالقدیر آزاد، محمدرضا جلالی نائینی (مدیر روزنامه کشور)، دکتر حسین فاطمی و مشار اعظم….
در دوره نخست وزیری ساعد، حسین مکی توانست با نطق طولانی خودش که ۸ روز طول کشید تا اتمام دوره مجلس پانزدهم از رأی دادن به این قرارداد «گس گلشائیان» جلوگیری کند…
پس از تیراندازی و ترور محمدرضا شاه جلوی دانشکده حقوق توسط ناصر میرفخرایی، قرار شد مجلس مؤسسان برقرار شود و مجلس سنا با ۶۰ سناتور، ۳۰ سناتور انتصابی توسط شخص شاه و ۳۰ سناتور انتخابی، و حق انحلال مجلس توسط شاه، که سبب اعتراض سخت احمد قوامالسلطنه قرار گرفت. و به این عمل اعتراض کرد و آن را دفن کردن بقایای مشروطیت دانست…
در این کتاب در مورد رزمآرا آمده است: رزمآرا افسری بسیار دقیق، با ثبات و درعین حال برنامهریز و سازماندهنده بود.
از قول ثریا اسفندیاری (شهبانوی پیشین ایران) مینویسد: رفتار رزمآرا با سایر فرماندهان نظامی که اظهار بندگی و چاکری و پای بوسی در برابرشاه را میکردند، بسیار فرق داشت و شاه از او میترسید. و بارها به من گفته بود که در قیافه او (رزمآرا) یک کودتاگر بالقوه میبینم….
در روز کشته شدن رزمآرا، ستوان یکم علی اکبری درست پشت سر رزمآرا قرار داشت و به محض اینکه صدای اللهاکبر ازسوی خلیل تهماسبی (ترورکننده ظاهری) بلند میشود، یک گلوله از کلت این افسر بیرون میآید و از پشت سر رزمآرا وارد میشود و ازپیشانیاش بیرون میآید….
قوامالسلطنه در پاسخ نامهای که ابراهیم حکیمی وزیر دربار نوشته، میگوید:غیر از خود (احمد قوام) برای احدی در انجام امور آذربایجان سهم و حقی قائل نبوده و فقط نتیجه تدبیر و سیاست این فدوی بود که به حمدالله مشکل آذربایجان حل شد و اهالی رشید و غیرتمند آذربایجان با سیاست فدوی یاری و همکاری نمودند. (قوامالسلطنه بهروشنی در این بخش از نامه خود توجه داده است که هیچ کار مهمی از سوی شاه درباره آذربایجان نشده بود و فقط قوام بود که این مهم را حل کرد…)
پس از رویداد ۲۸ مرداد، دو سه سال بعد ویلیام دوگلاس، قاضی دیوانی عالی آمریکا گفت: «هنگامی که مصدق در ایران به اصلاحات اساسی دست زد، ما به وحشت افتادیم. این مرد (مصدق) که من به خود میبالم که او را دوست خود بخوانم، دمکرات واقعی بود ولی ما با انگلیسها همدست شدیم تا او را از میان برداریم و در این راه توفیق یافتیم…
هنگامی که حسین آزموده دادستان در دادگاه برای مصدق درخواست اعدام کرد، مصدق گفت: خدا لعنتش کند. دادستان از مصدق پرسید چه دکترایی داری؟ مصدق:بیطاری (دامپزشکی).
دادستان: اگر نخستوزیری، وزیرانت کجا هستند؟ مصدق:در زندان…. هنگامی که مصدق را به دادگاه آوردند و میخواست بنشیند، پایش لغزید و تکیه بر یکی دو نفر داد و نشست. ملکه اعتضادی باکنایه به مصدق گفت: نترس بابا، اعدام که این حرفها را ندارد. چرا میلرزی؟ مصدق که ملکه اعتضادی را میشناخت، گفت: خانم ملکه عفت منارجنبان هفتصد سال است که میلرزد و هنوز نیفتاده است، مطمئن باش که من هم نمیافتم…. دادگاه ابتدا مصدق را به دو سال و بعد در دادگاه تجدیدنظر به سه سال زندان محکوم میکند و مصدق در دادگاه میگوید: «من نه خیانتی به شاه کردهام و نه خیانتی به کشور و مملکت ایران. من نه احتیاج به صرفنظر نمودن شاهنشاه دارم و نه احتیاج به عفو. آنچه که عدالت راستین حکم میکند باید طبق آن با در نظر گرفتن خدا و وجدان رأی بدهید.»