گفتگو و برگردان متن به فارسی: شاهرخ احکامی ـــ
با تأسف بسیار خبر شدیم که چندی پیش سیامک فرحبخشیان، مؤسس و مدیر کمپانی اینفواستریت، چشم از جهان فروبست. «میراث ایران» با او گفتگویی در شماره پاییزی خود در سال ۱۹۹۱، داشت. اکنون با گرامیداشت یاد او این گفتگو بازنشر میشود.
یکی از خوششانسیهای من از زمان بنیاد «میراث ایران» آشنایی با نخبگان و برجستگان ایرانی در رشتههای گوناگون فرهنگی، پژوهشی، هنری، اقتصادی و اجتماعی بوده است. سالها است که از طریق ایمیل با سیامک فرحبخشیان، از نخبههای عرصه تکنولوژی در آمریکا آشنایی دارم و شاهد عشق و علاقه وافر این شخصیت موفق، به ایران و فرهنگ ایرانی بودهام. در خط خط نامههای او میتوان دفاع شجاعانهاش از حفظ سنتها و رسوم ایرانی را دید. با وجود اینکه این جوان نازنین را تا کنون ندیدهام، اما گویی سالهاست با او آشنایم و همواره او را چون یار و یاور در صیانت فرهنگ و حیثیت ایران در کنار خود داشتهام. رفیقی نادیده که به رفاقت و دوستیاش افتخار میکنم. شاید شما هم با خواندن این گفتگوی صمیمانه، ضمن تحسین این شخصیت، با من همرأی گردید
شاهرخ احکامی
لطفاً مختصری از دوران کودکی، مهاجرت به آمریکا و تحصیلاتتان بگویید.
در تهران در یک روز برفی ماه ژانویه به دنیا آمدم. در آن زمان پدرم در کنار کار معیشتی، مشغول تحصیل برای اخذ فوقلیسانس بود. او مثل هر مورد دیگر زندگی، در تحصیلاتش چنان درخشید که برای مدرک دوم فوقلیسانس او را به آمریکا فرستادند. در این سفر پدرم فوقلیسانس و دکترایش را گرفت.
من در سنین سه تا شش سالگی در آمریکا زندگی کردم و پس از اتمام تحصیل پدرم به ایران بازگشتیم. کلاس اول ابتدایی را در تهران شروع کردم. ما به دلیل تحصیلات پدر به آمریکا رفته بودیم و طبیعی بود که به خاطر ادای دین به کشورمان ایران، دوباره به آن سرزمین برگردیم، چرا که تحصیلات عالی پدرم در واقع هدیهای بود که آن سرزمین به ما داده بود.
من به مدرسه رویا که مرحوم دکتر پریرخ بهنام آن را اداره میکرد رفتم. فلسفه دکتر پریرخ بهنام در تربیت کودکان این بود که هر کودک را بایستی به صورت فردی نه به صورت جمعی و گروهی تعلیم و تربیت کرد. شیوه تربیتی او، پرورش استقلال فکری کودک بود. نکته ای که در شخصیت من بسیار مؤثر و مسلماً ضروری بود. من برای همه عمر از آنچه این بانوی بزرگ و فرهیخته برای من و دیگر کودکان ایران انجام داده ممنون و سپاسگزارم.
پس از دبستان رویا، به دبیرستان البرز به مدیریت دکتر محمدعلی مجتهدی رفتم. دکتر مجتهدی احتیاجی به معرفی به ایرانیان و بسیاری از دانشوران در سرتاسر دنیا ندارد. او به تنهایی مؤسسه و بنیادی بینظیر و نمونه به وجود آورده بود. در دبیرستان البرز به دانشآموزان، احساس اعتماد به نفس، رقابت، دوستی، مدیریت و رهبری، دانشپژوهی و کنجکاوی و علاقه به تغییر و تحول آموخته میشد. برخی از این خصوصیات شخصیتی با یکدیگر تضاد دارند، ولی دکترمجتهدی و یارانش در دبیرستان البرز توانسته بودند که این خصوصیات را در نوجوانانی که از قشرهای مختلف جامعه به آن بنیاد فرهنگی میآمدند، همزمان و همآهنگ پرورش دهند.
دبیرستان البرز چنان مدرسهای بود که بسیاری از مشاورین تحصیلی خارجی از دانشگاههای آمریکا به بازدید آن میآمدند. یکی از این مشاورین آقای آرت تیچنر، مدیر مشاور دانشجویان دانشگاه «پوردو» بود. وی پس از بازدید البرز و کسب اطلاع از سطح بالای آموزش این مدرسه، برای دانشآموزان آن، پیش از پایان دبیرستان، از دانشگاه «پوردو» که یک دانشگاه رشتههای فنی مهندسی بود، پذیرش میگرفت.
به این ترتیب بود که من هم از سال سوم نظری از دبیرستان البرز به «وست لافایت» در ایالت ایندیانا آمدم. اما چون از نظر وزارت فرهنگ ایران بدون دیپلم دبیرستان دریافت مدارک دانشگاهی غیرقابل قبول بود، ابتدا در همانجا، همزمان با حضور در کلاسهای دانشگاه، دبیرستان را به پایان بردم و بعدها در رشته مهندسی صنعتی از دانشگاه پوردو فارغلتحصیل شدم.
در کجا به کار مشغول شدید؟
فارغالتحصیل شدن به عنوان مهندس در اوایل دهه 1980 چندان شادیآور نبود، چون تعداد مهندسین بیش از تعداد مشاغل در دسترس بود. سپاس از یکی از دوستان دانشگاهیام که با تشویق او در رشته علوم کامپیوتر هم تحصیل کردم. بنابراین توانستم در رشته نرم افزار، که در حال رشد بود کار پیدا کنم. باید بگویم تا امروز یک شاهی از رشته مهندسی صنعتیام درآمدی نداشتهام. ولی تجارب دانشگاه پوردو برایم بسیار باارزش و کارآمد بود. در کمپانی «ورتیگو» مشغول به کار شدم.
این کمپانی نرمافزار تصاویر متحرک (Computer Animation Software) تولید میکرد و در مراحل بسیار ابتدایی و جنینی بود. در آن زمان بود که تصمیم گرفتم یک کمپانی نرمافزار راه بیاندازم. بنابراین پله به پله کارهایی را انتخاب میکردم که بتوانم ضروریات رسیدن به هدف خود را بیاموزم. در عین حال رؤسایم از شیوه کار و پشتکار من به عنوان یک کارمند بسیار راضی بودند. این ارتباط کاری یک نفع دوجانبه برای من و کارفرمایانم داشت.
در ورتیگو، من به عنوان مدیر یونیکس، سرپرست تیم توسعه نرمافزاری و سرپرست تیم حمایت از مصرفکننده بودم. موقعی که یک کمپانی بزرگتر ورتیگو را خرید، به شرکت میکروستات رفتم. آن زمان هنوز «وب» (web) وجود نداشت و چیزی که ما در مایکروستات تولید میکردیم، خیلی تازگی داشت و پیشرفته محسوب میشد. در میکروستات بعد ازکار در پستهای مختلف به عضویت هیأت مدیره درآمدم. زمانی که توانایی لازم برای اداره یک شرکت نرمافزاری را پیدا کردم، به جز فروش و بازاریابی، از بخت خوب به شرکت نکست، شرکتی که استیو جابز بعد از ترک اپل تأسیس کرده بود، پیوستم. در آنجا از فروش تکنیکی به بخش توسعه نرمافزاری و … بالاخره فروش تمامعیار نرمافزاری رفتم. در سال 1994، پس از بیش از ده سال تجربه در تولید نرمافزار، شرکت اینفواستریت Infostreet را درست کردم و از آن پس همواره خوشحال و راضی بودهام.
از روابط خود با استیو جابز بگویید.
ابتدا قبل از هرچیز بایستی بگویم که من مدیون او هستم. او یک شخصیت خارقالعاده بود. علاوه بر تجربه تخصصی، کار کردن برای استیو برای همه کارمندانش دستاوردهایی داشت. او با شخصیتی که داشت بهترینها را در آن رشته جذب خود کرده بود. در نتیجه نه تنها ما از استیو جابز آموزش میگرفتیم، بلکه از همه کسانی که در آنجا کار میکردند میآموختیم. امروز همکاران سابق من، یا کمپانیها بزرگی را میچرخانند و یا در سطوح و مدارج عالی این صنعت هستند. شرکت نکست (Next) استیو جابز مانند کلوبی بود برای پیشتازان آینده اینترنت، نرمافزار و سختافزار. و همه اینها به توانایی، شخصیت و شیوه کار استیو جابز برمیگردد و بایستی از او سپاسگزار بود.
گرایش و انگیزه استیو جابز برای ایجاد و تولید یک محصول جدید بسیار قابل توجه بود. بسیاری به او ایراد میگرفتند، ولی این خاصیت او، برای من بسیار آموزنده بود. چرا که میخواست از تمام مسیر رشد و تولید محصول جدید اطلاع داشته باشد. این درسی بود که پدر و مادرم به من آموخته بودند که اگر میخواهم محصولی با نام من رقم بخورد، باید آن محصول به نحو احسنت و کامل باشد.
برخلاف تصور بسیاری، استیو واقعاً دوست داشت که آنهایی که باو کار میکنند، نظر و عقیده خود را بیان کنند و «بلهگو» نباشند. بنابراین من هم چون دوست دارم آنچه که در فکرم هست به زبان بیاورم، روابطم با او بسیارخوب بود. من مفتخرم که او را به عنوان یک دوست و نه یک رئیس خطاب کنم و به خاطر آورم. مرگ او برایم بسیار ناگوار و سخت بود. راستش انتظار نداشتم که مرگ او چنان عمیق در من اثر بگذارد، چون از بیماری وخیم و کشندهی او آگاه بودم. ولی اصلاً آماده مرگش نبودم. تا به امروز قادر نیستم عکسهای دوران بیماری او را ببینم. دوست دارم آن تصویری را از او همیشه در خاطرداشته باشم که نشان دهنده چشمان نافذ و جستجوگر استیو برای چیزهای عالیتر و آن لبخند پیروزمند، و آن ذوق و تمایلش را برای برنده شدن باشد.
استیو جابز گیاهخوار بود و هیچ محصولی که از حیوانات تهیه شده باشد را نمیخورد. برعکس برای من غذای ایرانی بایستی گوشت داشته باشد. معالوصف من و همسر شایستهام افتخار پذیرایی شام از استیو جابز و لورن، نامزد آن زمان و همسرِ آینده او را داشتیم. غذای ایرانی ما عدسپلو با خرما و کشمش، آش رشته (بدون کشک) و خورش کنگرفرنگی با نعناع و جعفری (غذای ابتکاری مادرم) بود. آنها با لذت بسیار غذاها را خوردند و مقداری هم با خود بردند.
درباره شرکت اینفواستریت بگویید.
اینفواستریت برای شرکتهای کوچک برنامههای اینترنتی تولید میکند. ما مشغول ثبت اختراع چند پدیده جدید اینترنتی در بخش کلود Cloud هستیم. کلود، که در حقیقت امروزه همان استفاده ازبرنامهها از طریق اینترنت است، بیشترین دمکراسی اقتصادی را به همراه خود میآورد.
کلود سیستم بسیار جالبی است و برای هر کسی راه حلی دارد. این سیستمها زمانی فقط برای شرکتهای بزرگ بود و قیمت آن حدود دو میلیون دلار بود. بنابراین برای اکثر مردم قابل دسترس نبود. اما امروز بسیاری از شرکتهای کوچک میتوانند با ماهی پنج دلار از این نرمافزار استفاده کنند. این واقعاً تحولی بود در استفاده از این نرمافزار و کلی تغییر در بازار ایجاد کرد و همچنان در حال ایجاد تغییر در صنایع بیشتری است. اینفواستریت یک دسکتاپ جدید براساس سیستم کلود (ابر) ساخته که شبیه به همین دستکتاپ یا لپتاپهای معمولی شماست، ولی در میان کلود/اینترنت زندگی میکند. چرا که با این سیستم در هر جای دنیا که هستید و به اینترنت دسترسی دارید، میتوانید با تمامی برنامهها و مدارک خود در کامپیوتر خانه یا دفتر کارتان کار کنید. اینفواستریت همچنین با فروش برنامههای مخصوص کلود، به شما شانس انتخاب بیشتری را میدهد.
میزان موفقیت ایرانی آمریکاییها در شرکتهای سیلیکون والی را چگونه میبینید؟
به طور ساده، اعجابانگیز است. احساس غرور و افتخار من بیش از حد است. در دوره گروگانگیری بسیاری از ایرانیها احساس شرم میکردند که خودشان را ایرانی معرفی کنند. اما حالا آن حس شرم جای خود را به احساس غرور داده است. چون تقریباً در هر کمپانی سیلیکون والی یا مخابراتی یک نفر با ریشه ایرانی در سطوح مختلف مدیریتیاش حضور دارد. این کمپانیها با نظر بسیار مثبتی به ایرانیان نگاه میکنند.
درباره میراث ایرانیتان چه فکر میکنید؟
با اینکه فقط یک سوم عمرم را در ایران زندگی کردهام، اکثر آن سال ها خیلی در من سازنده بوده است. من معتقدم من آن هستم که هستم، چه خوب و چه بد و براساس آنچه که از ایران و آمریکا گرفتهام. در حالی که خیلی خوشحالم که در ایجاد کار و توسعه تکنولوژی در آمریکا نقش قابل توجهی دارم، ولی از اینکه نمیتوانم در ایران کار کنم و در پیشرفت مردم ایران نقشی داشته باشم،احساس گناه میکنم. هدفم این است که اگر روزی بازنشسته شدم به ایران بازگردم و در راه پرورش نوآوران و کارآفرینان کار کنم.
عشق من به ایران چنان زیاد است که مایه تعجب دوستانم میشود. من به ایران به عنوان مادر اصلیام و به آمریکا به عنوان مادرخواندهام نگاه می کنم. همانطور که من مادرخواندهام را دوست دارم به مادر اصلیام (ایران) نیز عشق میورزم.
همسر بینظیر من و خودم سعی کردهایم که فرزندانمان به فرهنگ غنی ایران توجه کنند و این نکته برای همه ما بسیار سودمند بوده است. به عنوان پدر و مادر اگر شما مطلب را خوب میدانید، میخواهید که فرزندانتان را هم در آن شریک کنید. ما فرهنگ ایران را بسیار غنی و خارقالعاده میدانیم. به این جهت من و همسرم با پسرانمان فارسی حرف میزنیم و عیدهای ایرانی را باهم جشن می گیریم. با اینکه فرزندان ما در آمریکا به دنیا آمدهاند،به میراث ایرانی خود بسیار افتخار میکنند و خود را ایرانی Persian میدانند.
علاوه بر اختلاف سنی و فاصله سنی که بین ما و فرزندانمان وجود دارد، نمیخواهیم یک فاصله فرهنگی و سنتی هم بین ما و آنها وجود داشته باشد. بنابراین اگر به فرزندانمان فرهنگِ سنتها و رسوم خودمان را یاد دهیم، به آسانی میتوانیم با آنها رابطه داشته باشیم.
چه پیغامی برای نسلهای قبل و بعد از خودتان دارید؟
درباره نسل مسنتر از خودم؛ بسیاری از آنها بعد از انقلاب به ایران بازنگشتهاند و از این امر بسیار افسردهاند. من میخواهم خودم را به آنها نزدیک کنم و بهشان اطمینان دهم که «میشود کسی را از ایران بیرون آورد، ولی نمیشود ایران را از قلب کسی بیرون آورد.»
هر کجای دنیا که هستی «ایرانی باقی بمان»! فرهنگ ایرانی را هرجا که هستی ترویج کن و توسعه بده! نسلهای آینده را کمک کن و غیرایرانیها را که با ایران و فرهنگ ایرانی آشنایی ندارند با فرهنگ و تاریخ آن کشور آشنا کن!
اما، برای نسل جوان، دوست دارم به آنها بگویم، وقتی مردم به دانشگاه میروند، عضوی از انجمنهای دانشجویی میشوند؛ وقتی شروع به کار میکنند به انجمنهای حرفهای میپیوندند.
همه این عضویتها و وابستگیها جهت کمک به پیشرفت درزندگیشان است. شما نسل جوان ایرانی، یک جامعه غنی دارید که هزاران سال تاریخ دارد. برو آن را یاد بگیر و از آن بهره بگیر. روزی از زندگیام نیست که از یک ضربالمثل ایرانی برای حل مشکل کاریام استفاده نکنم. شاید این راز بسیاری از ایرانیان است که در کارشان موفق هستند.
فرهنگ و تمدن اجدادی در دسترس شما است. استفاده از آن نه تنها جالب، بلکه ممکن است برای زندگی شما بسیار سودمند باشد. چنین میراثی را به آسانی به باد ندهید.