بهار باستانی
نادانی در ندانستن نیست در مقاومت مقابل دانستن است. هر وقت و هرجا احساس کردیم به دانستن بیشتر نیاز نداریم یا در مقابل یک مطلب آموزنده و متفاوت مقاومت کردیم به نادانی لبخند زدهایم. در سال ۱۴۰۰ تمرین کنیم که یادمان نرود ما مردمی معمولی در دنیا هستیم. در هیچ کجا مسابقهای برای انتخاب مهربانترین و باهوشترین و شجاعترین مردم دنیا برگزار نشده که ما مدال طلای آن را به گردن خودمان انداختهایم و برخی از ایرانیان حتی دنبال کشف شجرهنامه لیونل مسی و بیل گیتس و اَینشتَین هستند که ثابت کنند ایرانی هستند. مگر میشود این همه خوب و موفق و درجه یک بود اما ایرانی نبود؟!
برای پیشرفت باید توهمها و اغراقها را کنار بگذاریم. ما مردمی هستیم مثل دیگر مردم دنیا، کمی بهتر، کمی بدتر. در برهههایی فوق العادهایم، در لحظههایی ناامیدکننده. برای بهتر شدن باید این نکته را عمیقاً باور کنیم.
آقا ما تاریخ چند هزارساله داریم این یعنی بهتریم!
یونان باستان به مراتب از ایران باستان روی تاریخ اثر عمیقتری گذاشت. سقراط، افلاطون، ارسطو، تالس، فیثاغورس، اقلیدس، بقراط و … در فلسفه و سیاست و طب و هنر و ریاضی و … شاهکار آفرینش بودند. اما یونان چند سال پیش به درجهای از فلاکت رسید که برای بقا حتی برخی پیشنهاد دادند قسمتی از خاکش را به کشور همسایه بفروشد!
مصر هم تمدنی شگفتانگیز دارد، اما این روزها گرفتار چند دستگی سیاسی، فساد اقتصادی و تنشهای قومی شده است و اوضاعی رقتانگیز را بعد از یک انقلاب تجربه میکند.
گذشتهگرایی با گذشتهپرستی تفاوت دارد. «داشتم داشتم، حساب نیست، دارم دارم حسابه»! افتخار به گذشته و تاریخ باشکوه برای خوشبختی کفایت نمیکند.باید بپذیریم که روزگار خوبی را نمیگذرانیم، نگاهی به گله و شکایتهای پیرامونمان بیندازیم، این همه زباله در خیابان و دریا و بیابان را شبها که ما خواب هستیم آمریکا میآورد و میریزد؟
این همه قتل عام جاده ای نتیجه مداخله اسرائیل است؟ این تلاطم بازار و بینظمی اقتصادی و دلال مسلکی کار عربستان است؟ آن آقایی که دیروز در اتوبان پیش چشم من بطری شیشهای دلستر را از ماشین بیرون پرت کرد و هزار تکه شد و نزدیک بود سرنشینان چند ماشین را به کُشتن بدهد داماد صدام بود؟ نخست زیر انگلیس هر سال نوروز میآید و برای یک جوجه کباب و یک چای آتشی هکتارها جنگل چندهزارساله را آتش میزند؟ این بیمدیریتی سیل شمال کار داعش است؟
باور کنیم که باید تعارف و تحسینهای اغراقآمیز را کنار بگذاریم و بپذیریم جماعتی در این کشور زندگی میکنند که نه تنها نادان هستند بلکه در مقابل دانستن جانانه مقاومت میکنند. تلاش کنیم در این دسته قرار نگیریم.
این نوشتار در پی خودزنی و سرقت اعتماد به نفس ملی نیست، بلکه یک یادآوری به خودمان است که باید دست از اغراقهای معمول برداریم و با واقعیتهای پیرامونمان مثل یک بیماری روبرو شویم. انکار و حاشا کردن بیماری نتیجهای به مراتب دردناک تر از درمان دارد…
برای نجات این سرزمین لازم است به مردم بهتری تبدیل شویم. باید از آموزش و پرورش، شروعی دوباره داشته باشیم.